آيات 1 که تا 4 سوره هود

(سوره هود درون مكه نازل شده و مشتمل بر صد و بيست آيه است)

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الر كتب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير(1)

الا تعبدوا الا اللّه اننى لكم منـه نذير و بشير(2)

و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه يمتعكم متاعا حسنا الى اجل مسمى و يؤت كل ذى فضل فضله و ان تولوا فانى اخاف عليكم عذاب يوم كبير (3)

الى اللّه مرجعكم و هو على كل شى ء قدير (4)

ترجمـه آيات

به نام خدايى كه رحمتى عمومى و رحمتى خاص متقين دارد. دانلود اهنگ سنه بان بان الر. دانلود اهنگ سنه بان بان اين (قرآن ) كتابى هست كه آياتش همـه يك غرض را مى رساند، دانلود اهنگ سنه بان بان غرضى كه وقتى شكافته شود بـه صورت آيات مفصل درون مى آيد، كتابى هست از ناحيه خداى حكيم و آگاه. (1)

(و آن غرض واحد) اينست كه جز اللّه را نپرستيد كه من از ناحيه او براى بشارت و انذار شما آمده ام (2)

و اينكه از پروردگارتان طلب مغفرت نموده سپس بـه سويش باز گرديد که تا شما را براى مدتى معين از بهره اى نيكو برخوردار سازد و به هر صاحب كرمى آنچه از فضل و كرمش مستحق هست بدهد (تو اين پيام را بـه مردم برسان ) اگر از پذيرفتنش اعراض كردند، بگو كه من بر شما مى ترسم از عذاب روزى بس بزرگ (3)

روزى كه بازگشتتان بـه سوى خدا هست و او بر چيزى توانا هست (4)

بيان آيات

توحيد، اصلى هست متضمن تمامى تفاضيل و جزئيات معانى قرآن، و تمام تفاضيل و فروع قرآن بـه آن اصل بر مى گردد

اين سوره همانطور كه از آغاز و انجامش و از زمينـهاى كه همـه آياتش دارد اين مقام هست كه غرض آيات قرآنى را با همـه كثرت و تشتتى كه درون آنـها هست بيان نموده از مضامين همـه آنـها خلاصه گيرى كند و خاطر نشان مى سازد كه اساس و جان تمامى معارف مختلفى كه آيات قرآنى متضمن آن هست يك حقيقت است. اگر قرآن كريم سخن از معارف الهى دارد و اگر درباره فضايل اخلاقى سخن مى گويد و اگر احكامى درباره كليات عبادات و معاملات و سياسات و ولايت ها تشريع مى كند و اگر از اوصاف خلايقى از قبيل : دانلود اهنگ سنه بان بان عرش، كرسى، لوح، قلم ، آسمان، زمين، فرشتگان، جن، شيطانـها، گياهان، حيوانات و انسان سخن بـه ميان مى آورد، و اگر درباره آغاز خلقت و انجام آن حرف ميزند و بازگشت همـه را نخست بـه سوى فنا و سپس بـه سوى خداى سبحان مى داند و خبر از روز قيامت و قبل از قيامت، يعنى از عالم قبر و برزخ مى دهد و از روزى خبر مى دهد كه همـه براى رب العالمين و به امر او بپا مى خيزند، و همـه درون عرصهاى جمع گشته سؤال و بازخواست و حساب و سنجش و گواهى گواهان را مى بينند، و در آخر بين همـه آنان داورى شده گروهى بـه بهشت و جمعى بـه دوزخ مى روند، بهشت و دوزخى كه داراى درجات و دركاتى هستند، و نيز اگر بين هر انسانى و بين عمل او، و نيز بين عمل او و سعادت و شقاوت او، و نعمت و نقمت او، و درجه و دركه او، و متعلقات عمل او از قبيل وعده و وعيد و انذار و تبشير از راه موعظه و مجادله حسنـه و حكمت رابطه برقرار دانسته و درباره آن رابطه ها سخن مى گويد، همـه اينـها بر آن يك حقيقت تكيه دارد و آن حقيقت چون روح درون تمامى آن معارف جريان يافته و آن يك حقيقت، اصل و همـه اينـها شاخه و برگ آنند، آن حقيقت، زير بنا و همـه اينـها كه دين خدا را تشكيل مى دهند بر آن پايه بنا نـهاده شده اند، و آن يك حقيقت عبارت هست از توحيد حق تعالى، البته توحيدى كه اسلام و قرآن معرفى كرده، و آن اينست كه انسان معتقد باشد بـه اينكه خداى تعالى رب همـه اشياى عالم هست و غير از خداى تعالى درون همـه عالم ربى وجود ندارد، و اينكه انسان بـه تمام معناى كلمـه تسليم او شود و حق ربوبيت او را اداء كند و دلش جز براى او خاشع نگشته، بدنش جز درون برابر او خضوع نكند، خضوع و خشوعش تنـها درون برابر او - جل جلاله - باشد.

و اين توحيد، اصلى هست كه با همـه اجمالى كه دارد متضمن تمامى تفاصيل و جزئيات معانى قرآنى است، چه معارفش و چه شرايعش. و به عبارتى اصلى هست كه اگر شكافته شود همان تفاصيل مى شود، و اگر آن تفاصيل فشرده شود بـه اين اصل واحد برگشت مى كند.

آهنگ و غرض كلى سوره هود و كيفيت و مكان نزول آن

پس، اين سوره همـه معارف قرآنى را نخست درون اين چهار آيه اول بطور اجمال ذكر نموده، سپس درون طول سوره بـه تفصيل آن مى پردازد، البته آن تفصيل را درون قالب انذار و تبشير ريخته، انذار و تبشيرى كه با ذكر سنت جارى خدا درون بندگان و ايراد اخبار امتهاى گذشته و داستان اقوام نوح و هود و صالح و لوط و شعيب و موسى، و سرنوشتى كه استكبار از پذيرفتن دعوت الهى و نيز افساد درون زمين و اسراف درون اين فساد انگيزى دارد صورت گرفته، و نيز بـه توصيف وعده هاى الهى براى مؤمنين و صاحبان اعمال صالح و توصيف تهديدهائى كه خدا بـه طبقه كفار و تكذيبگران آياتش داده پرداخته و در خلال اين مسائل امور ديگرى از معارف الهى راجع بـه توحيد، نبوت و معاد نيز خاطر نشان شده است.

از آنچه تاكنون درباره بيانات اين سوره گفتيم اشكالى كه بـه نظر بعضى از مفسرين بر غرض اين سوره وارد هست روشن مى شود، آن مفسر درون مقام بيان غرض اين سوره گفته هست : اين سوره از نظر معنا و موضوع بحث، نظير سوره يونس هست كه متعرض عقايد اسلام هست از الهيات و نبوتها و مساءله بعث و جزاء و اعمال صالح، با اين تفاوت كه درون سوره يونس داستانـهائى كه آمده بطور اجمال آمده بود، و در اين سوره بطور مفصل ذكر شده.

و شما خواننده عزيز توجه فرموده ايد كه اين دو سوره درون مقام بيان دو غرض مختلفند، دو غرضى كه اصلا ربطى بـه هم ندارند و برگشت هيچيك از آن دو بـه ديگرى نيست، سوره يونس درون مقام بيان اين معنا هست كه سنت جارى خداى تعالى درون بين هر رسولى با امتش اين بوده كه اگر امتش او را تكذيب مى كرد بين آن رسول و امتش حكمى كرده كه لازمـه اش هلاك آن امت بود، و امت اسلام هم از اين سنت كلى مستثناء نيست، اين امت هم اگر تكذيب كند بر سرش همان مى آيد كه بر سر امتهاى ديگر آمد. ولى سوره مورد بحث اين هدف را دنبال مى كند كه بفهماند معارف قرآنى طورى هست كه اگر تحليل شود سر از توحيد خالص درون مى آورد، بطورى كه اگر توحيد را هم بخواهيم تجزيه و تركيب كنيم سر از همان معارف اصولى و فروعى دين درون مى آورد.

و اين سوره بـه شـهادت آيات و مضامين بهم پيوسته اش - كه پيوستگى بين آنـها بـه خوبى روشن هست - درون مكه و يك باره نازل شده است، چيزى كه هست از بعضى از مفسرين روايت شده كه گفته اند آيه دوازدهم كه مى فرمايد: (فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك...) درون مدينـه نازل شده.

بعضى ديگر آيه هفدهم را استثناء كرده اند كه مى فرمايد: (افمن كان على بينة من ربه...). بعضى ديگر آيه (و اقم الصلوة طرفى النـهار و زلفا من الليل...) را استثناء كرده و گفته اند: اين آيه درون مدينـه نازل شده. ولى هيچ يك از اين اقوال از ناحيه الفاظ آن آيات دليلى ندارند، و همانطور كه گفتيم ظاهر اينكه مى بينيم آيات سوره بـه يكديگر اتصال دارد اينست كه همگى درون مكه نازل شده اند.

الر كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير

معناى احكام و تفصيل و اينكه آيات قرآن محكم بود و مفصل گشت (احكمت آياته فصلت)

مقابله اى كه درون اين آيه بين احكام آيات قرآن و بين تفصيل آن واقع شده - با درون نظر گرفتن اينكه كلمـه تفصيل بـه معناى ايجاد فصل بين اجزاى يك چيزى هست كه اجزائش متصل بـه هم بوده اند، و به معناى جدا جدا كردن امورى درون هم فرو رفته هست - خود دليل هست بر اينكه منظور از احكام آيات، ربط بعضى از آيات جدا شده از يكديگر بـه هم، و ارجاع آيات آخر آن بـه اولش مى باشد بگونـه اى كه بازگشت همـه بـه امر واحد بسيطى هست كه داراى اجزاء و ابعاض نمى باشد.

و معلوم هست كه اگر كتابى داراى چنين احكام و چنين تفصيلى باشد، قطعا از جهت معانى و مضامينى هست كه كتاب، مشتمل بر آن هست نـه از جهت الفاظ آن و يا چيز ديگر، و نيز معلوم هست كه حال معانى درون احكام و تفصيل و در اتحاد و اختلاف غير حال اعيان خارجى هست (احكام درون اعيان خارجى مثلا درون يك ماشين محكم و يا ساختمان محكم يك معنا دارد، و در معانى و مطالبى كه درون يك كتاب آمده معناى ديگرى دارد). معانى بسيارى كه درون يك كتاب آمده اگر كتابى محكم و در عين حال فصل فصل باشد همـه آن فصلها بـه اصلى واحد بر مى گردد، و اگر معانى بسيارى بـه يك اصل واحد برگردد، آن اصل واحد اصلى خواهد بود محفوظ درون ميان تمامى آن فصلهاى جدا از هم، اصلى خواهد بود كه درون عين واحد بودنش اگر شكافته شود بـه صورت همان تفاصيل درون مى آيد، و اگر آن تفاصيل فشرده شود بـه صورت همان اصل واحد بر مى گردد، و همـه اين واقعيات روشن هست و هيچ شكى درون آن نيست.

و بر اين اساس، اينكه فرموده (آيات اين كتاب درون آغاز محكم بود و سپس مفصل شد) معنايش اينست كه آيات كريمـه قرآن با همـه اختلافى كه درون مضامين و با همـه تشتتى كه درون مقاصد آنـها هست به يك معناى بسيط (بدون جزء و بعض ) بر مى گردد، و همـه غرض ‍ واحدى را دنبال مى كنند، غرضى را كه درون آن نـه كثرت هست و نـه تشتت، بـه نحوى كه هر آيه از آيات آن درون عين اينكه مطلب خود را بيان مى كند، درون عين حال غرضى را درون نظر دارد كه چون روح درون كالبد آن آيه و همـه آيات دويده است، و حقيقتى را افاده مى كند كه همـه آيات قرآن درون مقام افاده آن حقيقت مى باشند.

پس، اين كتاب كريم با تشتت آيات و تفرق ابعاضش جز يك غرض را دنبال نمى كند، غرض واحدى كه درون هر موردى شكلى خاص ‍ بـه خود مى گيرد، درون يك مورد اصلى دينى، و در موردى ديگر حكمى اخلاقى، و در جائى ديگر حكمى شرعى و يا سياسى و يا قضائى و يا غير آن است، بطورى كه هر قدر از ريشـه بـه سوى شاخه و از شاخه بـه شاخهه اى باريك تر شود از آن معناى واحد محفوظ خارج نگشته و آن غرض اصلى گم نمى شود. بعد آن ريشـه، اصلى هست واحد كه وقتى تجزيه و تركيب مى شود بـه صورت يك يك آن اجزاء و تفاصيل عقايد و اخلاق و اعمال درون مى آيد، و آن عقايد و اخلاق و اعمال وقتى تحليل مى شود بـه شكل آن ريشـه اصلى و آن روح دويده درون همـه آنـها درون مى آيد. و بنابراين، توحيد خداى تعالى اگر آنطور كه لايق ساحت قدس و عزت و كبريايى او هست در نظر گرفته شود، آن توحيد درون مقام اعتقاد مثلا بـه صورت اثبات اسماء و صفات حسناى الهى و اعتقاد داشتن بـه آنـها درون مى آيد، و در مقام اخلاق، آدمى را متخلق بـه اخلاق كريمـه اى از قبيل رضا، تسليم، شجاعت، عفت، سخاء و... و مبراى از صفات رذيله مى سازد، و در مرحله عمل وادار بـه اعمال صالح و تقواى از محرمات الهى مى كند.

و اگر خواستى مى توانى اينطور بگوئى كه : توحيد خالص باعث مى شود آدمى درون هر يك از مراتب عقايد و اخلاق و اعمال، همان را داشته باشد كه كتاب الهى از انسانـها خواسته و به آن دعوت كرده است، همچنانكه آنچه قرآن كريم از اين مراتب و از اجزاء آن بيان كرده هيچ يك را بدون توحيد خالص تحقق پذير نمى داند.

مفاد كلى آيه و دو نكته اى كه از آن استفاده مى شود

پس، که تا اينجا روشن شد كه آيه شريفه مورد بحث درون مقام بيان اين جهت هست كه تفاصيل و جزئيات معارف و شرايع قرآنى بـه اصلى واحد بر مى گردد، بـه نحوى كه اگر آن اصل درون هر مورد از موارد عقايد و اوصاف و اعمال با خصوصيت مورد، تركيب شود حكم خاص بـه آن مورد را نتيجه مى دهد، همان حكمى را كه قرآن كريم براى آن مورد معين كرده، و با اين بيان دو نكته بـه خوبى روشن مى شود:

اول اينكه : كلمـه (كتاب ) درون آيه مورد بحث خبر براى مبتدايى هست كه از كلام حذف شده و تقدير آن (هذاكتاب ) مى باشد، و منظور از كتاب همين قرآنى هست كه درون دست ما است، قرآنى كه مى بينيم بـه سوره هائى تقسيم شده و اين با مطلبى كه درون كلمات مفسرين و يا درون روايات آمده و گفته شده كه منظور از كتاب لوح محفوظ و يا قرآن واقع درون لوح محفوظ هست منافات ندارد، براى اينكه قرآنى كه درون دست ما هست و بـه صورت كتابى خواندنى هست با آنچه كه درون لوح محفوظ هست منافات ندارد، زيرا با آن متحد است، اتحاد تنزيل با تأويل.

دوم اينكه : لفظ (ثم ) درون جمله (ثم فصلت ) براى اين آمده كه بعديت بـه حسب ترتيب را برساند نـه بعديت زمانى را، چون تقدم و تاءخر زمانى بين معانى مختلف بـه حسب اصليت و فرعيت يا اجمال و تفصيل معنا ندارد، (و نمى شود گفت : معانى قرآن اول اصلى و يا اجمالى بوده بعد از مدتى فرعى و يا تفصيلى شده، لا جرم كلمـه (ثم ) تنـها درون اين صدد هست كه همان نكته اى را كه مشروحا گذشت افاده نموده بفهماند فروع و تفاصيل قرآن از اصولى و آن اصول از اصل واحدى منشاء گرفته هست ).

اقوال مختلف مفسرين درباره مراد از احكام و تفصيل آيات ، و بيان نادرستى آن اقوال

با اين بيان نكته اى ديگر نيز روشن مى شود، و آن نادرستى معنايى هست كه بعضى از مفسرين براى آيه كرده و گفته اند: معنايش اين هست كه آيات قرآنى، محكم و غير قابل نسخ هستند و مانند ساير كتب آسمانى و شرايع ديگر انبياء نيست كه هر يك بعد از مدتى نسخ شدند. و در معناى جمله (ثم فصلت ) گفته اند: يعنى با بيان حلال و حرام و ساير احكام تفصيل داده شده است.

دليل نادرستى اين معنا اينست كه اگر اين معنا منظور بود لازم بود نسخ نشدن را مقيد كند بـه نسخ نشدن بـه وسيله كتابى ديگر و بفرمايد: اين كتاب آسمانى با هيچ كتاب آسمانى ديگر نسخ نمى شود و ديگر هيچ كتابى نازل نمى شود که تا قرآن را نسخ كند، و آوردن قيد لازم بود، براى اينكه جاى شك نيست كه بعضى از آيات قرآن بـه وسيله خود قرآن نسخ شده است، و بطورى كه ملاحظه مى كنيد درون الفاظ اين آيه چنين قيدى نيامده.

و نيز وجه نادرستى گفتار بعضى ديگر كه گفته اند: منظور از جمله (احكمت آياته ) اينست كه آيات آن با امر و نـهى محكم شده و سپس با وعده و وعيد و ثواب و عقاب مفصل شده است. وجه نادرستى اين قول اينست كه بيهوده و بدون دليل سخن گفتن است. مثل گفتار بعضى ديگر كه گفته اند: منظور از جمله احكمت آياته اينست كه لفظ قرآن فصيحترين و بليغترين لفظ هست ، بـه حدى كه فصاحت و بلاغت آن يكى از معجزات شمرده شده، و منظور از جمله (ثم فصلت ) اينست كه اين آيات با شرح و بيان تفصيل داده شده اند.

و باز مثل گفتار مفسرى ديگر كه گفته هست : منظور از محكم شدن آيات قرآن اينست كه آياتش آنچنان متقن و به هم پيوسته هست كه هيچ خلل و هيچ باطلى درون آن راه ندارد، و منظور از مفصل شدن آن، اينست كه آياتش پشت سر هم و يكى بعد از ديگرى قرار دارد.

وجه نادرستى اين معنا اينست كه كلمـه (تفصيل ) درون لغت بـه اين معنا سابقه ندارد مگر آنكه مفسر نامبرده خواسته باشد آن را بـه معناى تفرقه و تكثير بگيرد، كه درون اين صورت گفتارش بـه همان معنائى كه ما براى آيه كرديم بر مى گردد.

و نيز مثل گفتار مفسرى ديگر كه گفته هست : منظور از جمله (احكمت آياته ) اينست كه آيات قرآن قبل از آنكه نازل شود يكپارچه بود و آيه آيه نبود، ولى درون هنگام نزول، آيه آيه نازل شد که تا مكلف بهتر بتواند درون آن نظر و تاءمل كند.

وجه نادرستى اين تفسير اينست كه اين تفسير بـه امثال آيه (انا انزلناه فى ليلة مباركة ) و آيه و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مكث و نزلناه تنزيلا و آياتى كه درون اين معنا هستند بهتر مى سازد که تا با آيه مورد بحث، چون آياتى كه نقل كرديم مى خواهند بفهمانند كه قرآن كريم درون نزد خداى تعالى مرتبهاى بالاتر از سطح افكار بشرى داشته، و خداى تعالى براى اينكه ما انسانـهاى عادى آن را بفهميم بـه مرتبهاى پايين آورده كه قابل فهم و تفقه بشرى عادى باشد، همچنانكه آيه زير بـه همين معنا اشاره نموده مى فرمايد: (و الكتاب المبين انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انـه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ).

و اما آيه مورد بحث كه مى فرمايد: (كتاب احكمت آياته ثم فصلت...) هم محكم بودن را بـه آيات نسبت داده و هم مفصل شدن را، و اين نيست مگر از جهت معانى آن آيات، يعنى مى فهماند هم محكم بودن و هم مفصل شدن وصف معانى اين آيات بسيار است. بعد تمامى اين آيات قرآنى، يك جهت وحدت و بساطت دارد، و يك جهت كثرت و تركب و اين مضمون منطبق با همان معنايى هست كه ما براى آيه كرديم، نـه با اين معنائى كه اين مفسر براى آيه كرده، معنائى كه اين مفسر كرده بـه مساءله و تنزيل بر مى گردد - دقت بفرمائيد.

و نيز مثل گفتار بعضى ديگر كه گفته ؟اند: منظور از محكم بودن و مفصل شدن قرآن اينست كه بعضى از آيات قرآن مجمل هست و بعضى ديگر مبين، و آنگاه مثل زده اند بـه آيه اى از همين سوره كه مى فرمايد: (مثل الفريقين كالاعمى و الاصم و البصير و السميع ) كه آيه اى هست مجمل، و شنونده نمى فهمد منظور از دو فريق كور و كر و بينا و شنوا كيست، ولى آيات ديگر همين سوره با ذكر داستان نوح و هود و صالح انگشت روى مصاديقى از دو فريق يعنى طايفه كور و كر و طايفه بينا و شنوا گذاشته منظور را روشن مى كند.

وجه نادرستى اين تفسير اينست كه محكم را عبارت از آياتى دانسته و مفصل را عبارت از آياتى ديگر، درون حالى كه ظاهر آيه مورد بحث اين هست كه محكم و مفصل از نظر مورد، متحدند، يعنى همـه آيات قرآن مورد احكام قرار گرفته اند، و همـه آنـها نيز مورد تفصيل واقع شده اند.

(من لدن حكيم خبير) - كلمـه (حكيم ) يكى از اسماى حسناى الهى و از صفات فعل او هست كه از محكم كارى او درون صنع عالم خبر مى دهد. و همچنين هست نام (خبير) كه دلالت مى كند بر اينكه خداى تعالى بـه جزئيات احوال موجودات و امور هستى و مصالح آنـها با خبر است، و اگر احكام آيات و تفصيل آنـها را بـه حكيم بودن خدا و خبير بودنش نسبت داده بـه خاطر مناسبتى هست كه بين آن دو وجود دارد.

آيه : (الا تعبدوا الا اللّه...) مفسر محكم و مفصل بودن آيات قرآن است

الا تعبدوا الا اللّه اننى لكم منـه نذير و بشير و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه

اين آيه و آيه بعدش مضمون آيه اول را كه مى فرمود: (كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير) را تفسير مى كند.

اين آيه مى فرمود: قرآن كتابى هست از ناحيه خداى تعالى كه آياتش محكم و در عين حال مفصل است، لذا عنايت درون تفسير آن متوجه روشنگرى همين جهات واقع شد.

و ما مى دانيم كتابى كه خداى تعالى از ناحيه خودش بـه رسولش نازل كرده که تا رسول گرامياش آن را بر مردم بخواند و به آنان ابلاغ كند، هم از يك سو خطابش متوجه شخص رسول هست و هم از سوى ديگر خطاب با وساطت رسول متوجه عموم مردم است.

اما اينكه گفتيم خطاب بـه رسول خدا هست براى اين هست كه رسول كسى هست كه پيام الهى را از طريق وحى خداى تعالى دريافت مى كند، و آن پيام اينست كه : تو اى رسول ! بشر را انذار كن و بشارت ده، و به سوى اين هدف دعوت كن. و همين وجه درون نظر بوده كه درون اول سوره يونس فرمود: (اكان للناس عجبا ان اوحينا الى رجل منـهم ان انذر الناس و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم )

و اما وجه اينكه گفتيم خطاب متوجه مردم نيز هست، براى اينست كه منظور اصلى از وحى و خطاب بـه رسول، همان معانى و دستوراتى هست كه مردم از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) درون ضمن اينكه آن جناب آيات را بر آنان تلاوت مى كند مى گيرند. آرى، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) درون ضمن تلاوت آياتش اين را نيز تلاوت مى كند كه من شما را بـه سوى خدا مى خوانم، و از ناحيه خدا بشير و نذير هستم، و اين وجه از خطاب همان هست كه درون جمله مورد بحث منظور بوده كه فرموده : (الا تعبدوا الا اللّه اننى لكم منـه نذير و بشير...).

پس، اين آيه شريفه از كلام اللّه، مفسر آياتى هست كه خبر از احكام و تفصيل آيات مى دهد، و از اين راه تفسير مى كند آنچه را كه مردم از دعوت رسول و از خواندن كتاب خدا بر آنان مى فهمند، (و مى گويد اينكه ما خبر از احكام و تفصيل آيات داديم معنا و تفسيرش اينست كه شما از آياتى كه او برايتان مى خواند هم، بطور اجمال مى فهميد كه جز خدا را نبايد بپرستيد و اينكه او بشير و نذير است، و هم بطور تفصيل، كه تفصيل آن عبارت هست از همـه قرآن و همـه جزئيات و فروعى كه درون قرآن آمده ).

نـه اينكه اين آيه شريفه كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) باشد و خداى تعالى خواسته كلام آن جناب را حكايت كند، و نـه اينكه فرمان خدا بـه رسول گرامى اش باشد و كلمـه (قل : بگو) درون تقدير باشد، و نـه اينكه خواسته درون اين جمله التفاتى بكار باشد، يعنى روى سخن را از سوئى بـه سوى ديگر كند، و نـه اينكه تقدير آيه (امركم بان تعبدوا - خداى تعالى شما را دستور داده كه جز او را نپرستيد) باشد، و يا تقدير: (فصلت آياته لان لا تعبدوا الا اللّه - آياتش مفصل شد که تا شما بـه جز خدا را نپرستيد) باشد، و در نتيجه بنا بر توجيه اخير، جمله (لا تعبدوا) نفى باشد نـه نـهى، براى اينكه جمله بعدش كه امر مى كند بـه استغفار و مى فرمايد: (و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه ) عطف شده بر جمله (لا تعبدوا)، و اين بهترين شاهد هست بر اينكه جمله مذكور نفى نيست بلكه نـهى است.

علاوه بر اين، اصولا تقدير گرفتن بدون دليل خلاف اصل هست و جز با داشتن دليل نمى توان مرتكب آن شد. بعد بايد درون آيه شريفه دقت فرماييد كه درون آن نكته ظريفى از صنعت بلاغت بـه كار رفته است.

دعوت بـه توحيد درون عبادت و طلب آمرزش از خداوند درون آيه شريفه

و بنابر آن تفسيرى كه ما براى آيه كرديم جمله (الا تعبدوا الا اللّه )، دعوت بشر هست به توحيد درون عبادت ، يعنى نپرستيدن غير خدا و آن بتهائى كه مشركين آنـها را شريك خدا مى پنداشتند، و دعوت بـه اين هست كه بشر عبادت را منحصر درون خداى تعالى كند درون جمله (و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه )، امر بـه طلب آمرزش از همين خداى تعالى است، كه بـه خاطر او عبادت غير او را ترك گفتند، و سپس دستور مى دهد بـه اينكه توبه كنند، يعنى با اعمال صالح بـه سوى او برگردند، و از همـه اين دستورات يك چيز بـه دست مى آيد، و آن اينست كه : انسانـها درون زندگى خود راه طبيعى را پيش بگيرند كه اگر چنين كنند بـه قرب درگاه الهى منتهى مى شوند، و راه طبيعى براى زندگى بشر اينست كه آلهه و خدايان ساختگى را رها نموده از خداى تعالى كه معبود واقعى هست طلب مغفرت كنند، و جان و دل خود را براى حضور درون پيشگاه او پاك ساخته ، سپس با اعمال صالح بـه سوى او بازگشت كنند.

و اگر درون وسط آيه كلمـه (ان ) را كه معروف بـه (ان ) تفسيرى هست تكرار كرد، براى اين بود كه هر دو جمله بـه يك مرحله از آن راه طبيعى اشاره ندارند، جمله اول يعنى (الا تعبدوا الا اللّه ) بـه مرحله اعتقاد درونى اشاره دارد، و آن عبارت هست از توحيد درون عبادت و عبادت خدا بـه تنـهائى، آن هم با خلوص نيت، و جمله دوم كه فرموده : (و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه ) اشاره دارد بـه مرحله عمل، و آن عبارت هست از انجام كارهاى نيك، هر چند كه اين مرحله خود از نتايج مرحله اول و از فروع آن است.

و بـه همين جهت كه گفتيم مفاد جمله اول اصل اساسى است، و مفاد جمله دوم نتيجه و فرعى هست كه بر آن اصل مترتب مى شود. مساءله انذار و بشارت را بعد از جمله اول ذكر كرد، و وعده جميل يعنى مفاد جمله (يمتعكم ...) را بعد از جمله دوم و مساءله استغفار و توبه آورد.

در باره مرحله اول فرمود: (الا تعبدوا الا اللّه اننى لكم منـه نذير و بشير)، و در اين فرموده اش بيان كرد كه انذار و بشارت هر چه باشند بـه توحيد برگشت داشته و وابسته بـه آنند، آنگاه درباره مرحله دوم فرمود: (و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه يمتعكم متاعا حسنا...)، و اين بدان جهت هست كه بطور كلى آثار ارزشمند و نتايج نيك و مطلوب هر چيزى وقتى بر آن چيز مترتب مى شود كه قبلا خود آن چيز بـه حد تمام و در صفات و فروع و نتايج بـه حد كمال رسيده باشد، و توحيد هم مثل همـه چيزهاى ديگر است.

آرى، توحيد هر چند اصل واحد و تنـها ريشـه همـه احكام دين با آن وسعت كه درون آن هست مى باشد، ليكن درخت توحيد بـه بار نمى نشيند مگر وقتى كه خودش استوار بر پا ايستاده باشد و شاخه ها و برگهائى داده باشد. بـه راستى كلمـه توحيد كلمـه طيبهاى هست كه ريشـه اش ثابت و فروعش درون آسمان پراكنده شده و در هر لحظه اى ثمرهاش را بـه اذن پروردگارش مى دهد.

مراد از توبه در: (و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اللّه) ايمان است

و ظاهرا منظور از توبه درون آيه شريفه، ايمان است، همچنانكه درون آيه زير نيز چنين هست : (فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك ). و بنابراين، پاسخ از اينكه با ذكر استغفار ذكر توبه چه معنا دارد روشن مى شود و همچنين پاسخ از اينكه چرا جمله (توبوا اليه با حرف ثم عطف بـه جمله (و ان استغفروا ربكم ) گرديد معلوم شد، زيرا بنا بـه تفسيرى كه ما براى آيه كرديم معناى آيه چنين مى شود: بعد از اين ديگر پرستش بتها را ترك بگوييد، و از پروردگارتان نسبت بـه نافرمانى هائى كه تاكنون داشتيد آمرزش بخواهيد، آنگاه بـه پروردگارتان ايمان بياوريد.

ولى بعضى از مفسرين گفته اند: معناى آيه اين هست كه طلب مغفرت كنيد و اين مغفرت را هدف خود قرار بدهيد و سپس براى رسيدن بـه اين هدف توبه كنيد. و اين معنائى هست ناخوشايند. بعضى ديگر براى توجيه آيه خود را بـه زحمت انداخته و گفته اند: معنايش اينست كه از گناهان گذشته خود طلب مغفرت كنيد، و سپس از اين بـه بعد هم هر وقت گناهى مرتكب شديد توبه كنيد.

مفسرى ديگر خود را بـه تكلف وا داشته و گفته هست : كلمـه (ثم ) درون آيه شريفه بـه معناى (واو) است، چون توبه و استغفار يك چيز مى باشند.

(يمتعكم متاعا حسنا الى اجل مسمى ) - (اجل مسمى ) آن زمان و لحظه اى هست كه زندگى بـه آن منتهى شده و در آن نقطه، پايان مى يابد و به هيچ وجه از آن تخطى نمى كند. پس، منظور از جمله (يمتعكم ) بهره مند كردن درون حيات دنيا و بلكه بهره مند كردن با زندگى دنيا است، چون خداى عز وجل زندگى دنيا را درون چند جا از كلام مجيدش (متاع ) ناميده، بعد (متاع حسن ) که تا (اجل مسمى ) چيزى جز زندگى خوب دنيوى نمى تواند باشد.

نتيجه توحيد، استغفار و ايمان، زندگى خوب و حيات طيبه دنيوى است

در نتيجه برگشت معناى جمله (يمتعكم متاعا حسنا) بنابر اينكه كلمـه (متاعا) مفعول مطلق باشد، مثل اينست كه بگوئيم (يمتعكم تمتيعا حسنا بالحيوة الحسنة الدنيوية - شما را برخوردار مى كند برخوردارى خوبى از حيات نيك دنيوى، و متاع حيات وقتى حسن و نيكو مى شود كه آدمى درون آن حيات بـه سوى سعادتى كه برايش امكان دارد روانـه شود، و خداى تعالى او را بـه سوى آرزوهاى انسانياش كه همان تنعم بـه نعمتهاى دنيوى از قبيل : وسعت، امنيت، رفاه، عزت و شرافت هست هدايت كند. پس، اين حيات حسنـه درون مقابل عيش ضنك و تنگى هست كه آيه شريفه (و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا) از آن خبر داده، مى فرمايد: كسى كه از ياد من روى بگرداند معيشتى تنگ خواهد داشت.

پس متاع حيات دنيا براى كسى كه از ذكر خدا اعراض مى كند و به پروردگار خود ايمان نمى آورد نـه حسنى دارد و نـه سعه و گشايشى، هر چند كه مال فراوان و جاه و مقام بلند اجتماعى داشته باشد، و خيال كند كه بـه تمامى آرزوهائى كه يك انسان دارد رسيده هست و ليكن او از ابتهاج و خرم دلى كه مؤمنين حقيقى درون سايه ولايت خدا دارند درون غفلت است. آرى، خداى تعالى مؤمنين حقيقى و آنـهايى را كه داراى حقيقت ايمانند حيات انسانى طيبى داده، و از ذلتى كه لازمـه حيات حيوانى و مادى است، و به جز حرص و آز و افتراس ‍ و تكالب و جهالت چيزى بر آن حاكم نيست ايمن ساخته است.

پس ، نفس انسانيت و آزاده از زندگى، آنچه كه نفوس رذيله و پست برايش سر و دست مى شكنند را مذمت كرده و ناپسند مى داند، و از آن بيزارى مى جويد، هر چند كه درون اين بيزارى جستن، مورد ملامت و هر شناعتى ديگر قرار بگيرد، و هر چند كه درون اثر دورى از آن دچار فقر و مسكنت گردد.

پس، حيات حسنـه براى مجتمع صالح و آزاده، عبارت از حياتى هست كه درون آن، همـه افراد مجتمع از مزاياى نعمتهاى زمينى كه خداى تعالى برايشان خلق كرده برخوردار باشند و ترحم و تعاون و كمك بـه يكديگر درون بين آنان حاكم باشد و در بينشان هيچگونـه تجاوز و تزاحمى نباشد، بطورى كه هر انسانى خير خود و سود خود را درون خير مجتمع و سود جامعه بجويد، نـه اينكه خود را بپرستد و ديگران را خود بگيرد.

و كوتاه سخن، (بهره مندى از حيات حسنـه و طيبه که تا اجل مسمى ) عبارت هست از اينكه افراد انسانى از حيات، طورى بهره گيرى كنند كه فطرت انسانيت آن را بپسندد، و حيات مورد پسند فطرت اينست كه همـه افراد بطور معتدل و در پرتو علم نافع و عمل صالح از زندگى برخوردار شوند، اين درون مقايسه زندگى پاك و طيب با فرد فرد جامعه است، و اما درون مقايسه با مجتمع، عبارت هست از بهره مندى عمومى از نعمتهاى زندگى طيب زمينى، بـه اين معنا كه دست آورد هر فردى مختص بـه خود او باشد البته دست آورد درون مجتمعى كه اجزاءش متلائم و نزديك بـه هم باشند فاصله طبقاتى و تضاد و تناقضى درون بينشان نباشد.

معناى اينكه (خداوند بـه هر داراى فضلى فضلش را مى دهد) و اشاره بـه اينكه فقط دين توحيد هست كه افراط و تفريط روابط اجتماعى را تعديل مى كند

(و يوت كل ذى فضل فضله ) - (فضل ) بـه معناى زيادت است، و اينكه درون جمله (كل ذى فضل - هر كس كه داراى فضل هست ) فضل بـه كسى و افرادى نسبت داده شده كه داراى فضل هستند خود قرينـهاى هست بر اينكه ضمير، درون كلمـه (فضله ) بـه همان فرد داراى فضل بر مى گردد نـه بـه اسم جلاله (اللّه ) كه بعضى از مفسرين احتمالش را داده اند. و فضل و زيادى از امور نسبى است، يعنى وقتى درون چيزى تحقق مى يابد كه آن چيز با چيز ديگرى مقايسه شود و در مقايسه با آن درون نظر گرفته شود.

و بنابراين، معناى جمله اينطور مى شود: (و يعطى كل من زاد على غيره بشى ء من صفاته و اعماله...)، يعنى خداى تعالى بـه هر كس ‍ كه صفات و اعمالى بهتر و بيشتر از ديگران دارد، آن سعادت و اجرى را كه مختص بـه آن زيادت هست مى دهد، بدون اينكه حق او را باطل و يا برترى و زيادتش را غصب كند، و يا آن را بـه ديگرى كه اين برترى را ندارد بدهد آنطور كه درون مجتمعات غير دينى بشرى رفتار مى شود. درون جوامع بشرى هر قدر يك جامعه متمدن و مترقى باشد ممكن نيست بـه دو طايفه مستكبر و مستضعف تقسيم نشود، بشريت از آن روز كه درون كره زمين منزل گزيد و از همان اولين روزى كه تشكيل اجتماع داد، اجتماعش از دو طايفه مستعلاى مستكبر قاهر، و مستعبد ذليل مقهور تشكيل شد، و هيچ چيز اين افراط و تفريط را تعديل نكرده و نمى كند مگر دين توحيد.

پس، دين توحيد عبارت هست از يگانـه سنتى كه مولويت و سيادت را منحصر درون خداى سبحان مى داند، و بين قوى و ضعيف و متقدم و متاخر و كبير و صغير و سفيد و سياه و مرد و زن مساوات برقرار نموده، مثلا بـه بانگ بلند ندا درون مى دهد: (يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند اللّه اتقيكم ) و يا مى فرمايد: (انى لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر و انثى بعضكم من بعض ).

هر كس درون جايى كه لايق آنست قرار داده مى شود

مطلب ديگرى كه درباره جمله مورد بحث داريم اينست كه وقوع اين جمله، يعنى جمله (و يوت كل ذى فضل فضله ) كه از اعتناء بـه فضل هر صاحب فضلى حكايت مى كند بعد از جمله (يمتعكم متاعا حسنا الى اجل مسمى كه مى فهماند خداى تعالى همـه انسانـها را برخوردار از زندگى مى كند اشعار بـه دو نكته دارد:

يكى اينكه : مى فهماند منظور از متاع درون جمله اولى متاع عمومى و مشترك بين همـه افراد مجتمع است. و به عبارتى ديگر منظور از متاع، زندگى اجتماعى حسن است، و منظور از فضل درون جمله دوم خصوص آن مزايائى هست كه خداى تعالى بـه بعضى افراد درون مقابل فضيلتى كه دارند مى دهد.

نكته ديگر اينكه : جمله اولى بـه برخوردارى از زندگى دنيا اشاره دارد، و جمله دوم مربوط بـه ثواب آخرت است، ثوابى كه خداى تعالى درون مقابل اعمال صالح مى دهد، اعمال صالحى كه قائم بـه تك تك افراد است، البته ممكن هم هست اشاره باشد بـه هر دو نوع پاداش، هم پاداش دنيوى و هم پاداش اخروى، و بخواهد بفرمايد: هر كس درون جهات دنيوى زيادتى با خود بياورد كه اقتضاى زيادت درون مزيتى از مزاياى اخروى را دارد، خداى تعالى آن مزيت زائد اخروى را بـه او مى دهد، و هر صاحب زيادت و فضلى را چه اينكه آن زيادت درون صفتى از صفات باشد و چه درون عملى از اعمال صالح درون مقامى جاى مى دهد كه آن صفت و آن عملش اقتضاى آن مقام را داشته باشد.

و خلاصه كلام، مى خواهد بفرمايد: هر كسى را درون جائى كه لايق آن هست قرار مى دهد، نـه اينكه فاضل درون ديندارى و مفضول را، بـه يك چوب براند، و خصوصيات افراد را ناديده بگيرد و بر روى درجات و منازلى كه اعمال و مساعى اجتماعى دارند خط بطلان بكشد، و چنان نيست كه درون آن سراى حال افراد زحمتكش با نشاط و افراد تنبل و كسل يكسان باشد، و حال افراد جدى آنـهم جدى درون اعمال دقيق و مـهم، با حال افراد بازيگر، آن هم بازيگر درون اعمالى پست و حقير يك جور باشد، و همچنين اختلافهائى كه افراد از جهات ديگر دارند ناديده گرفته شود.

(فان تولوا فانى اخاف عليكم عذاب يوم كبير) - يعنى : بعد اگر با اين حال (تتولوا) اعراض كنيد - كلمـه (تولوا) درون اصل (تتولوا) مخاطب از فعل مضارع باب تفعل است، نـه جمع غايب ماضى آن باب، دليل گفتار ما، كاف خطاب درون (عليكم )، و نيز خطابهاى متعددى هست كه درون دو آيه قبل بود، بعد نبايد بـه گفتار بعضى از مفسرين گوش داد كه گفته اند: كلمـه (تولوا) جمع مذكر غايب از فعل ماضى باب تفعل است، چون فساد اين سخن واضح است.

بيان نادرستى سخن يكى از مفسرين درون ارتباط با: (يمتعكم متاعا حسنا)

يكى از مفسرين درون تفسير جمله (يمتعكم متاعا حسنا الى اجل مسمى ) حرف عجيب و غريبى زده و گفته هست (اين جمله همچنانكه درون تفسير سوره يونس نيز گفتيم مى خواهد از نجات امت محمدى از عذاب انقراض خبر دهد) و من نفهميدم اين خبر را از كجاى آيه استفاده كرده ! احتمال مى دهم او از اينجا بـه اشتباه افتاده كه خيال كرده آيه شريفه مى خواهد بـه امت اسلام شرط كند كه اگر بـه خدا و آياتش ايمان بياورند خداى تعالى آنان را بـه حياتى نيكو خواهد رساند، حياتى كه انقراض پذير نباشد، چون امت اسلام شرط را تحقق داده و ايمان آوردند، خداى تعالى هم اسلام را درون دنيا منتشر كرد. و ليكن همـه مى دانيم با اينكه رسول (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) فرستاده خدا بـه سوى عامـه بشر بود، مع ذلك عامـه بشر بـه وى ايمان نياوردند، آنـهائى هم كه ايمان آوردند ايمان همگيشان خالص از نفاق نبود، و خلاصه ايمان زبانيشان از ظاهرشان بـه باطنشان راه نيافته و از زبان بـه قلب نرسيده بود.

و اگر صرف ايمان بعضى از امت با كفر اكثريت امت درون تحقق شرط كافى باشد و باعث شود كه خداى تعالى عذاب استيصال را از امتى بردارد، اين مقدار ايمان درون امت نوح و هود و ساير انبياء نيز وجود داشت، آنان نيز امت خود را بـه همان چيزى دعوت كردند كه محمد (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) دعوت كرد، آنـها نيز همان شرطى را كردند كه آن جناب كرد، ولى ديديم كه عذاب عمومى همـه را گرفت، و خداى تعالى تنـها مؤمنين را نجات داد: (و كان حقا علينا نصر المؤمنين ).

با اينكه قرآن كريم از نوح و هود و صالح وعده هائى حكايت كرده كه بـه مردم خود دادند، از آن جمله از نوح حكايت كرده كه بـه قوم خود گفت : (استغفروا ربكم انـه كان غفارا يرسل السماء عليكم مدرارا و يمددكم باموال و بنين و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انـهارا) و از هود (عليه السلام) حكايت كرده كه بـه قوم خود فرمود: (و يا قوم استغفروا ربكم ثم توبوا اليه يرسل السماء عليكم مدرارا و يزدكم قوة الى قوتكم و لا تتولوا مجرمين ) و بطور كلى از نوح و هود و صالح و انبياء بعد از ايشان (عليه السلام) حكايت كرده كه بـه قوم خود گفتند: (افى اللّه شك فاطر السماوات و الارض يدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم و يؤ خركم الى اجل مسمى ).

و اما اينكه آن مفسر گفت : (همچنانكه درون تفسير سوره يونس نيز گفتيم ) ما بـه تفسير سوره يونس او مراجعه كرديم و غير از ادعا، هيچ بيانى نيافتيم و ما درون همان سوره گفتيم كه سوره يونس صريح درون اينست كه خداى تعالى بزودى درون بين امت اسلام و بين پيامبرش ‍ قضاوت خواهد كرد، و آنان را عذاب و مؤمنين ايشان را نجات مى دهد. اين سنت الهى هست كه همواره درون امتهاى گذشته جريان يافته، (و لن تجد لسنة اللّه تبديلا).

الى اللّه مرجعكم و هو على كل شى ء قدير

اين جمله درون مقام تعليل مطلبى هست كه جمله (فان تولوا فانى اخاف عليكم عذاب يوم كبير) آن را افاده مى كرد، و آن مطلب مساءله معاد بود، مى فرمود: (اگر اعراض كنيد من بر شما بيم دارم كه گرفتار عذاب روزى بزرگ شويد، زيرا بازگشت شما بـه سوى خداست )، و اين جمله درون عين اينكه تعليل است، ذيلش شبه هاى را كه ممكن هست در دل كفار خلجان كند و فكر كنند (چگونـه ممكن هست كه ما بعد از مردن دو باره زنده شويم ) دفع نموده مى فرمايد: (خدا بر هر كارى توانا هست ).

و معناى مجموع آيه چنين هست كه : اگر از بتپرستى دست برنداشتيد و حاضر نشديد كه خدا را بـه خلوص بپرستيد، من بر شما مى ترسم از عذاب روزى بزرگ، روزى كه درون پيش روى شما است، و بزودى با آن مواجه مى شويد، و آن، روز قيامت است، روزى هست كه بعد از مردن دوباره زنده مى شويد، چون بازگشت همـه شما بـه سوى خدا است، و خدا قادر هست بر هر كارى و بر اينكه شما را دوباره زنده كند، و از اين كار عاجز نيست، بعد بر شما باد كه از استبعاد و ترديد درون اين مساءله دورى كنيد.

بنابراين، آيه شريفه خود قرينـه اى هست بر اينكه منظور از (يوم كبير) همان روز قيامت است. قمى درون تفسير خود بدون ذكر نام امام (عليه السلام) روايت كرده كه امام فرموده : منظور از (عذاب يوم كبير) عذاب دود و صيحه است.

آيات 5 که تا 16 سوره هود

الا انـهم يثنون صدورهم ليستخفوا منـه الا حين يستغشون ثيابهم يعلم ما يسرون و ما يعلنون انـه عليم بذات الصدور(5)

و ما من دابة فى الارض الا على اللّه رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها كل فى كتب مبين (6)

و هو الذى خلق السماوات و الارض فى ستة ايام و كان عرشـه على الماء ليبلوكم ايكم احسن عملا و لئن قلت انكم مبعوثون من بعد الموت ليقولن الذين كفروا ان هذا الا سحر مبين (7)

و لئن اخرنا عنـهم العذاب الى امة معدودة ليقولن ما يحبسه الا يوم ياتيهم ليس مصروفا عنـهم و حاق بهم ما كانوا بـه يستهزؤ ن (8)

و لئن اذقنا الانسن منا رحمة ثم نزعنـها منـه انـه ليؤ س كفور(9)

و لئن اذقناه نعماء بعد ضراء مسته ليقولن ذهب السيئات عنى انـه لفرح فخور(10)

الا الذين صبروا و عملوا الصالحت اولئك لهم مغفرة و اجر كبير(11)

فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك و ضائق بـه صدرك ان يقولوا لو لا انزل عليه كنز او جاء معه ملك انما انت نذير و اللّه على كل شىء وكيل (12)

ام يقولون افتراه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ان كنتم صادقين (13)

فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم اللّه و ان لا اله الا هو فهل انتم مسلمون (14)

من كان يريد الحيوة الدنيا و زينتها نوف اليهم اعمالهم فيها و هم فيها لا يبخسون (15)

اولئك الذين ليس لهم فى الاخرة الا النار و حبط ما صنعوا فيها و باطل ما كانوا يعملون (16)

ترجمـه آيات

آگاه باشيد كه مشركين سينـه هاى خود را عقب ميكشند که تا خود را از خدا (و شنيدن كلام او) پنـهان كنند. آگاه باشيد كه درون همان لحظه كه جامـه خود را بـه سر ميكشند خدا از آنچه كه پنـهان مى كنند و از آنچه كه اظهار ميدارند اطلاع دارد، چونكه او داناى بـه اسرار دلها هست (5).

هيچ جنبده اى درون زمين نيست مگر آنكه خدا رزق او را بـه عهده گرفته، او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را ميداند رزق همـه درون كتابى روشن (كه همان علم خداست ) معين شده هست (6).

او كسى هست كه آسمانـها و زمين را درون شش روز خلق كرد و عرش (قدرت ) او بر آب قرار داشت، و غرضش از اين خلقت آن بود كه شما را بيازمايد كداميك بهتر عمل مى كنيد (با اين حال ) اگر تو اى پيامبر بـه ايشان بگويى كه بعد از مرگ دوباره زنده ميشويد آنـهايى كه كافر شدند، بطور حتم خواهند گفت : اين قرآن سحرى هست آشكار (7).

و ما اگر عذاب آنـها را که تا مدتى اندك و معين تاءخير بيندازيم حتما بـه عنوان مسخره مى گويند: موجب بازداشتن عذاب از آمدن چيست ؟ آگاه باشيد كه روزى كه قرار هست بيايد خواهد آمد و از ايشان بر نخواهد گشت، و فرا ميگيرد ايشان را همان عذابى كه بـه آن استهزاء مى كردند (8).

(بطور كلى وضع انسان چنين هست كه ) اگر رحمتى را كه بـه وى بچشانديم از او بگيريم بـه نوميدى شديدى گرفتار مى شود، و به خاطر ناسپاسى كه دارد و نعمت را از ما نميداند اميد برگشتن آن را از دست مى دهد (9).

و اگر بعد از بيمارى كه بـه وى رسيده، شفا و عافيتى بـه او بچشانيم ميگويد دردهاى بدى از من دور شد، و آن چنان شادى مى كند و فخر ميفروشد كه گويى بهبودى را از ما ندانسته، و احتمال برگشتن بيمارى را نميدهد (10).

مگر آنـها (كه درون سايه ايمان راستين ) صبر و استقامت ورزيدند و عمل صالح انجام دادند كه براى آنـها آمرزش و اجر بزرگى هست (11).

شايد (علت ايمان نياوردن كفار اين باشد كه ) تو پاره اى از آيات را كه بـه سويت وحى شده بـه ايشان نرساندهاى، ترسيدهاى كه بگويند: چرا گنجى بر او نازل نشده ؟ و يا چرا فرشتهاى از طرف خدا با او نيامده ؟ تو فقط بيم دهنده هستى و خداوند نگاهبان و ناظر بر همـه چيز هست (12).

بلكه آنـها مى گويند: قرآن را بـه دروغ بـه خدا بسته اى. اگر چنين مى گويند، بگو: شما اگر راست ميگوئيد بـه كمك هر كسى كه ميتوانيد ده سوره مثل قرآن را بسازيد، و به خدا افتراء و نسبت دهيد (13).

و اگر آنـها دعوت شما را اجابت نميكنند، بعد بدانيد كه قرآن بـه علم خدا نازل شده و در معبودى جز او نيست، آيا بعد از اين همـه سخنان منطقى، اسلام مى آوريد يا نـه ؟ (14).

كسى كه از تلاش خود تنـها زندگى دنيا و زينت آن را بخواهد، ما نتيجه تلاش ايشان را بطور كامل ميدهيم، و در آن هيچ نقصانى نمييابند (15).

اما اينـها همانـهايند كه درون آخرت بـه جز آتش بهره اى ندارند، و آنچه درون دنيا تلاش كرده اند بى نتيجه مى شود، چون هر چه كرده اند باطل بوده هست (16).

بيان آيات

اين آيات پاره اى از رفتار و گفتار مشركين درون رد بر نبوت خاتم الانبياء (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و نيز رفتار و گفتارى كه درون رد كتاب نازل بر آن حضرت داشتهاند را حكايت نموده و از آنـها با ذكر دليل و حجت پاسخ مى دهد. از جمله رفتار ناپسندشان اين بوده كه بـه خداى تعالى بى حرمتى مى كردند، و از جمله گفتارهاى باطلشان اين بوده كه مى گفتند: چرا آن عذابى كه ما را بدان تهديد ميكنى نازل نمى شود؟ و چرا با اين پيامبر گنجى نازل نشد؟ و يا چرا همراه او فرشتهاى نيامد؟ و يا گفتند: اين قرآن راوى بـه دروغ بـه خدا نسبت مى دهد. البته درون اين آيات پاره اى معارف ديگر نيز خاطر نشان شده است.

الا انـهم يثنون صدورهم ليستخفوا منـه...

كلمـه (يثنون ) از باب (ثنى الشى ء، يثناه، ثنيا) است، بر وزن (فتح، يفتح، فتحا)، و مصدر آن، يعنى (ثنى ) بـه معناى عطف و پيچاندن است، و نيز بـه معناى رد بعضى بر بعض ديگر است. صاحب مجمع البيان ميگويد: اصل (ثنى ) بـه معناى عطف است، وقتى بخواهى بگوئى فلانى را از فلان يا فلان عمل منصرف كردم ميگوئى : (ثنيته عن كذا)، و از همين باب هست كلمـه (اثنان : دو)، چون دومى از هر چيز عطف بـه اولى آن مى شود، و به سوى آن برگردانده مى شود: (ثناء) هم كه بـه معناى مدح هست از اين باب است، زيرا درون مدح و ستودن، فضايل شخص ممدوح را يكى يكى ذكر مى كنند، دومى را بـه اولى و سومى را بـه دومى عطف مينمايند، و كلمـه (استثناء) نيز از همين باب است، چون درون استثناء نظر خود را بـه جمله قبل بر ميگردانى و افرادى را از آن استثناء ميكنى. وى درون معناى جمله (ليستخفوا منـه ) گفته هست : كلمـه (استخفاء) بـه معناى طلب خفاء چيزى است، و همچنين هست كلمـه (تخفى )، و همچنين دو كلمـه (استغشى ) و (تغشى ) يك معنا دارند.

پنـهان شدن مشركين براى پرهيز از روبرو شدن با دعوت پيامبر (ص)

پس منظور از جمله (يثنون صدورهم ليستخفوا منـه ) اينست كه مشركين با سينـه هاى خود بـه طرف عقب متمايل مى شوند و سرهايشان را زير مياندازند که تا خود را از شنيدن كتاب آسمانى پنـهان بدارند، که تا وقتى قرآن خوانده مى شود بـه گوششان نخورد. و اين تعبير كنايه هست از اينكه كفار خود را درون هنگام تلاوت قرآن از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و يارانى كه نزد آن جناب بودند پنـهان مى كردند كه درون آن محل ديده نشوند، و على الظاهر حجت بر آنان تمام نگردد.

(الا حين يستغشون ثيابهم يعلم...) - از اين تعبير چنين بر مى آيد كه گويا مشركين سرهاى خود را نيز با جامـه خود ميپوشاندند، و لذا خداى تعالى خبر داد بـه اينكه او ميداند و خبر دارد از آنچه مشركين درون خفاء و ظهور انجام مى دهند، بعد اينكه درون هنگام تلاوت قرآن خود را پنـهان مينمايند هيچ سودى بـه حالشان ندارد، زيرا خداى تعالى پنـهان و آشكار آنان را ميداند.

بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از (يستغشون ثيابهم ) اينست كه : شبها درون خانـه هاى خود پنـهان مى شوند و هنگام خوابيدن خود را درون زير لحاف پنـهان مى كنند، چون مخفيترين حال آدمى همان حال اضطجاع است، حالى هست كه آدمى خود را درون زير لحاف قرار مى دهد، و معناى آيه اينست كه : مشركين سينـه هاى خود را منحرف مى كنند که تا خود را هنگام تلاوت قرآن از اين كتاب آسمانى پنـهان كرده باشند، ولى خداى تعالى سر و آشكار آنان را درون نـهفته ترين احوالشان ميداند، و نـهفته ترين احوالشان آن حالتى هست كه براى خواب، لحاف خود را بـه سر ميكشند، و اين توجيه خالى از ظهور نيست.

اين آن معنائى هست كه سياق آيه افاده مى كند، البته چه بسا معانى ديگرى براى آيه ذكر كرده اند كه از سياق آيه بعيد است، از آن جمله گفته اند: ضمير درون جمله (ليستخفوا منـه ) بـه خداى تعالى يا بـه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) برميگردد، و معناى آيه اين هست كه : خود را از خدا و يا از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پنـهان ميدارند. بعضى ديگر گفته اند معناى جمله (يثنون صدورهم ) اينست كه : سينـه هاى خود را بر كفر ميپيچند. جمعى ديگر گفته اند معنايش اينست كه : سينـه ها را از دشمنى با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آكنده ميسازند. معانى ديگرى نيز براى آيه كرده اند كه گفتيم همـه آنـها بعيد است.

خداوند متعال ضامن رزق همـه جنبندگان است

و ما من دابة فى الارض الا على اللّه رزقها...

كلمـه (دابة ) بطورى كه درون كتب لغت آمده بـه معناى هر موجودى هست كه حركتى هر چند اندك داشته باشد، و بيشتر درون نوع خاصى از جنبندگان استعمال مى شود، اما قرينـه مقام آيه اقتضاء دارد كه عموم منظور باشد، براى اينكه زمينـه كلام بيان وسعت علم خداى تعالى هست به همين جهت هست كه بـه دنبال جمله (الا حين يستغشون ثيابهم يعلم ما يسرون و ما يعلنون انـه عليم بذات الصدور) آمده است.

و اين معنا، يعنى يادآورى رزق تمامى جنبنده ها و اينكه خداى تعالى ضامن آن ميباشد، براى اين هست كه سعه علم خدا و آگاهياش بـه همـه حالات جنبندگان را اثبات كند و مقتضى آن هست كه جمله (و يعلم مستقرها و مستودعها) بـه منزله عطف تفسير باشد براى جمله (على اللّه رزقها)، درون نتيجه برگشت معنا بـه اين مى شود كه : كل جنبده هائى كه درون زمين هستند رزقشان بر عهده خداى تعالى هست - و هرگز بدون رزق نمى مانند - بعد خداى تعالى دانا و با خبر از احوال آنـها هست هر جا كه باشند، اگر درون قرارگاهى معين باشند، قرارگاهى كه هرگز از آن خارج نميشوند مانند دريا براى ماهى، و نظير صدف كه درون گوشـهاى از ته دريا زندگى مى كند، خداى تعالى رزقش را درون همان دريا مى دهد، و اگر قرارگاه معينى نداشته باشند و هر جا كه هستند بـه عنوان موقتند مانند مرغان هوا و مسافران دور شده از وطن، و يا آنجا كه هستند که تا زمانى معين ميباشند و پس از مدتى بيرون مى آيند، مانند جنين درون رحم مادر، خداى تعالى رزقشان را درون همان جا ميدهد، و كوتاه سخن اينكه، خداى تعالى آگاه بـه حال هر جنبده اى هست كه درون پهناى زمين زندگى مى كند (در آن واحد ناظر احوال و برآرنده حاجت ميلياردها جنبنده هست كه درون هوا و روى زمين و زير زمين و در شكم مادران هستند) و چگونـه چنين نباشد با اينكه رزق آنـها بـه عهده آن جناب است، و معلوم هست كه رزق وقتى بـه روزى خوار مى رسد كه روزى دهنده آگاه بـه حاجت او و با خبر از وضع او و مطلع از محل زندگى او باشد، چه محل زندگى موقت و چه محل زندگى دائمى اش.

از همينجا روشن مى شود كه منظور از دو كلمـه (مستقر و مستودع ) هم آن محلى هست كه جنبده فعلا درون آن هست، و مادامى كه درون زمين هست و زندگى دنيوى و زمينى را ميگذراند درون آنجا قرار دارد، و هم آن محل موقتى هست كه چند صباحى درون آن قرار ميگيرد، و سپس از آنجا مفارقت كرده بـه محلى ديگر منتقل مى شود.

اين معنائى هست كه بـه نظر ما رسيد، ولى بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از (مستقر و مستودع ) اماكن جنبندگان درون حيات و بعد از ممات است، و يا مراد از اين دو كلمـه صلب جنس نر و رحم جنس ماده است، و يا مقصود از كلمـه (مستقر) مسكن هائى هست كه بعد از تولد درون زمين دارند، و از كلمـه (مستودع ) مواد زمينى هست كه بالقوه بعدها جنبده ميشود. ليكن اين معانى از سياق آيه بعيد است، مگر آنكه جمله (مستقرها و مستودعها) را جملهاى جداى از سياق دانسته، بگوييم درون مقام تفسير ماقبل خود نيست.

و ما درون تفسير آيه شريفه (و هو الذى انشاءكم من نفس واحدة فمستقر و مستودع ) مطالبى آورديم كه مناسب با اين مقام است، هر كه بخواهد ميتواند بـه آنجا مراجعه نمايد.

روزى از افعال مختص خدا و حقى هست كه برخورد واجب كرده است

و اما اينكه فرمود: (على اللّه رزقها) كلامى هست كه دلالت مى كند بر اينكه رزق بر خداى تعالى واجب است، و در قرآن كريم مكرر آمده كه روزى دادن، يكى از افعال مختص بـه خداى تعالى است، و اينكه روزى، حقى هست براى خلق بر عهده خداى تعالى، بـه اين آيات دقت فرماييد: (امن هذا الذى يرزقكم ان امسك رزقه )، كه بـه خوبى دلالت دارد بر اينكه غير از خداى تعالى روزى دهنده اى نيست، (ان اللّه هو الرزاق ذو القوة المتين )، (و فى السماء رزقكم و ما توعدون فورب السماء و الارض انـه لحق مثل ما انكم تنطقون ).

و اين اشكال وارد نيست كه چگونـه بر خداى تعالى حقى براى حلق او ثابت ميشود، براى اينكه اين حق را خود خداى تعالى بر خود واجب كرده نـه اينكه كسى از او طلبكار باشد، و در كلام خداى تعالى براى اين مطلب نظايرى هست، مثل اينكه مى فرمايد: (كتب على نفسه الرحمة )، و يا ميفرمايد: (و كان حقا علينا نصرالمؤمنين )، و آيات ديگرى از اين قبيل.

اعتبار عقلى هم مؤ يد اين معنا است، براى اينكه رزق عبارت هست از هر چيزى كه مايه دوام حيات مخلوقات زنده است، و چون هستى اين مخلوقات از فيض خداى تعالى هست چيزى هم كه هستى آنـها بستگى بـه آن دارد نيز از ناحيه اوست، و همانطور كه خداى تعالى درون ايجاد مخلوقات شريكى نداشته، درون روزى بـه آنـها و هر چيز ديگرى كه نيازمند بـه آنند نيز شريكى ندارد.

(كل فى كتاب مبين ) - ما درون تفسير سوره انعام آيه 59، و نيز درون سوره يونس آيه 61 درون معناى (كتاب مبين ) مطالبى ايراد كرديم، خوب هست خواننده بـه آن دو مورد مراجعه نمايد.

و هو الذى خلق السماوات و الارض فى ستة ايام و كان عرشـه على الماء

بحث پيرامون چگونگى خلقت آسمانـها و زمين را از طريق آيات كلام اللّه مجيد و رواياتى كه درون تفسير آنـها از اهل عصمت (عليهم السلام ) رسيده بـه سوره حم سجده موكول مى كنيم ان شاء اللّه.

در اينجا براى اينكه معناى (ستة ايام - شش روز) و نيز معناى جمله (و كان عرشـه على الماء) براى خواننده روشن شود، بطور اجمال ميگوييم :

معناى (سماء) و مراد از (سموات)

ظاهرا منظور از كلمـه (سماوات ) كه صيغه جمع است، و همواره درون مقابل كلمـه (ارض ) كه صيغه مفرد هست قرار ميگيرد، و در آيه مورد بحث مى فرمايد: خدا آسمانـها و زمين را درون شش روز آفريد، که تا طبقاتى از موجودات جسمانى باشد كه بر بالاى زمين قرار دارد، چون بطورى كه اهل لغت گفته اند كلمـه (سماء) بـه معناى هر چيزى هست كه بر بالاى سر ما قرار گرفته باشد، و معلوم هست كه بالا و پايين دو امر نسبى هستند.

پس (سماوات ) عبارتند از طبقاتى از خلق جسمانى و مشـهود كه بر بالاى كره زمين ما واقع شده، و بر آن احاطه دارند، و احاطه داشتنش بدين جهت هست كه زمين كروى شكل است، بـه دليل آيه شريفه : (يغشى الليل النـهار يطلبه حثيثا)، كه ميفهماند شب فراگير روز است.

و آسمان اول همين آسمانى هست كه چراغهاى نجوم و كواكب درون آن قرار دارند، بعد اين ، آن آسمانى هست كه زمين را درون احاطه خود دارد، و يا بـه عبارتى درون بالاى زمين قرار دارد، و زمين را درون شبها زينت ميبخشد، آنچنانكه قنديلها و چلچراغها سقف خانـه را زينت مى دهد. و اما نسبت بـه بالاى آسمان دنيا درون كلام خداى تعالى چيزى كه از وضع آن خبر دهد نيامده، تنـها آيه شريفه سبع سماوات طباقا ميفهماند كه آسمانـها هفت طبقه روى هم است، و آيه شريفه (الم تروا كيف خلق اللّه سبع سماوات طباقا و جعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس سراجا) نيز همين يك نكته را ميرساند.

و آيه شريفه (اولم ير الذين كفروا ان السماوات و الارض كانتا رتقا ففتقناهما و جعلنا من الماء كل شى ء حى افلا يؤ منون ). درباره وضع آفرينش آسمانـها ميفهماند قبل از آنكه بـه صورت فعلى درون آيند، يعنى از يكديگر جدا و متمايز شوند يكپارچه بودند، و آيه شريفه (ثم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين فقضاهن سبع سماوات فى يومين و اوحى فى كل سماء امرها) كه ميفهماند خلقت آسمانـها درون دو روز صورت گرفته، البته نـه بـه روزهاى كره زمين ، چون روز بـه معناى يك مقدار معين از زمان است، و لازم نيست كه حتما با روز اصطلاحى ما ساكنان زمين منطبق باشد.

منظور از خلقت سموات و ارض درون شش روز (هو الذى خلق السموات و الارض ستة ايام)

آرى، روز درون هر ظرفى مقدارى هست از زمان، درون ظرف زمين عبارت هست از مدت زمانى كه كره زمين يك بار بـه دور خودش ‍ بچرخد، و در ظرف قمر - البته قمر مخصوص كره زمين - تقريبا برابر هست با بيست و نـه روز و نصف ، و استعمال كلمـه (يوم ) درون برهه اى از زمان استعمالى هست شايع.

بنابراين، خداى تعالى آسمانـها را درون دو برهه از زمان آفريده، همانطور كه درباره آفرينش زمين فرموده : (خلق الارض فى يومين... و قدر فيها اقواتها فى اربعة ايام ) بعد خلقت زمين درون دو روز، يعنى درون دو برهه از زمان بوده، و ارزاق آن درون چهار روز كه همان چهار فصل باشد تقدير شده است.

پس آنچه از آيات گذشته بـه دست آمد يكى اين بود كه خلقت آسمان و زمين بـه اين شكل و وضعى كه ما مى بينيم ناگهانى نبوده و به اين شكل از عدم ظاهر نشده بلكه از چيز ديگرى خلق شده كه آن چيز قبلا وجود داشته و آن، ماده اى متشابه الاجزاء و روى هم انباشته بوده كه خداى تعالى اين ماده متراكم را جزء جزء كرد، و اجزاء آن را از يكديگر جدا ساخت، از قسمتى از آن درون دو برهه از زمان زمين را ساخت، و سپس بـه آسمان كه آن موقع دود بود پرداخته، آن را نيز جزء جزء كرد، و در دو برهه از زمان بـه صورت هفت آسمان درون آورد. ديگر اينكه آنچه ما از موجودات زنده مى بينيم از آب آفريده شده اند، بعد ماده آب، ماده حيات هر جنبنده است.

با مطالبى كه گذشت معناى آيه مورد بحث روشن گرديد، بعد اينكه فرمود: (هو الذى خلق السماوات و الارض فى ستة ايام )، منظور از آفريدن آن، جمع كردن اجزاء، و سپس جدا ساختنش از مواد ديگرى متشابه با هم و متراكم درون هم است. و به حكم اين آيات خلقت آسمانـها درون دو روز و خلقت زمين نيز درون دو روز - بـه آن معنايى كه براى روز كرديم - صورت گرفته و در نتيجه از شش ‍ روز دو روز باقيمانده كه درون آن كارى ديگر شده (و آن همان تقدير ارزاق و يا بـه عبارتى بـه حركت درون آوردن زمين بـه دور خورشيد است، بـه نحوى كه درون اثر دور و نزديك شدنش از خورشيد و نيز درون اثر ميل بـه سوى شمال و جنوب، چهار قسم هوا درون زمين پيدا (شد: هواى بهارى، تابستانى، پاييزى و زمستانى و در نتيجه زمين آماده گرديد براى اينكه ارزاق روزى خواران، از آن برويد).

معناى جمله: (و كان عرشـه على الماء)

و اما اينكه فرمود: (و كان عرشـه على الماء) جمله اى هست حاليه ، و معناى مجموع آيه اينست كه : خداى تعالى درون وقتى و در حالى بـه خلقت آسمانـها و زمين پرداخت كه عرشش بر آب بود، و بر آب بودن عرش كنايه هست از اينكه مالكيت خداى تعالى درون آن روز مستقر بر اين آب بود كه گفتيم ماده حيات و زندگى است، چون عرش و تخت سلطنت هر پادشاهى عبارت است

از محل ظهور سلطنت او، و استقرار پادشاه بر آن محل بـه معناى استقرار ملك او بر آن محل است، (وقتى مى گويند فلان سلطان بر تخت سلطنت دست يافت و بر آن مستقر گرديد، معنايش اين نيست كه بعد از سالها جنگ و خونريزى بـه چهار تخته چوب دست يافته، بلكه معنايش اين هست كه بر مقام فرماندهى و اداره كشور مسلط شده هست ). بعد (استواء بر عرش ) بـه اين معنا هست كه خداى تعالى بعد از خلقت آسمان و زمين درون دو روز، بـه امر تدبير مخلوقات خود پرداخت.

و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از عرش، ساختن است، و اين معنا را از جمله (مما يعرشون ) گرفته اند كه درون سوره نحل آيه 68 قرار دارد، و معنايش (مما يبنون ) است، سخن درستى نيست، زيرا از فهم دور است.

امورى كه درون قرآن بـه عنوان هدف از خلقت، از آنـها ياد شده و از آن جمله هست آزمايش و تميز نيكوكار از بدكار

ليبلوكم ايكم احسن عمل

حرف (لام ) براى غايت است، و كلمـه (يبلوكم ) از مصدر (بلاء) هست كه بـه معناى امتحان ميباشد، و جمله (ايكم احسن عملا) بيان آن امتحان هست در شكل استفهام. مى خواهد بفهماند خداى تعالى اگر آسمانـها و زمين را با آن نظام حيرت انگيزش ‍ خلق كرد، براى اين غايت و نتيجه بود كه شما را بيازمايد و نيكوكاران شما را از بدكارانتان مشخص سازد. و معلوم هست كه بلاء و امتحان هيچ وقت غرض اصلى قرار نميگيرد، هر امتحانى كه درون هر جا صورت ميگيرد براى جدا كردن خوب از بد و مرغوب از نامرغوب است، و همچنين هست حسنـه و سيئه، يعنى اگر امتحانى صورت ميگيرد که تا مردم خوب و داراى حسنات از مردم بد و داراى سيئات جدا شوند، اين جدا سازى نمى تواند غرض اصلى باشد، بلكه براى كار و غرضى ديگر است، و آن جزائى هست كه بر حسنـه و سيئه مترتب مى شود. جزاء هم نمى تواند غرض نـهائى باشد، آن نيز بـه خاطر اينست كه وعده ممتحن عملى گردد، آن هم ممتحنى كه وعدهاش حق است، و لذا مى بينيم خداى تعالى همـه اين امور را بـه عنوان نتيجه خلقت ذكر كرده و در اينكه ابتلاء، غايت خلقت هست فرموده : (انا جعلنا ما على الارض زينة لها لنبلوهم ايهم احسن عملا)، و در اينكه اين مشخص كردن بـه چه معنا هست ؟ فرموده : (ليميز اللّه الخبيث من الطيب )، و در خصوص جزاء فرموده : (و خلق اللّه السماوات و الارض بالحق و لتجزى كل نفس بما كسبت و هم لا يظلمون ).

و درون اينكه معاد براى بـه كرسى نشاندن وعده هائى هست كه داده، فرموده : (كما بدانا اول خلق نعيده وعدا علينا انا كنا فاعلين ) و آيات ديگرى كه درون اين باب هست، و در اينكه عبادت غرض اصلى از آفريدن جن و انس هست فرموده : (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ).

و اگر عمل صالح و يا انسان صالح و نيكوكار را غرض از خلقت معرفى كرده منافات با اين معنا ندارد كه مى بينيم درون خلقت، اغراض ‍ ديگرى نيز هست، و انسان درون حقيقت يكى از آن اغراض است، براى اينكه وحدت و اتصالى كه حاكم بر سراسر عالم هست اين معنا را تجويز مى كند، كه درون مقام بيان غرض از خلقت يك بار نام انسان شود، بار ديگر نام موجودى ديگر، براى اينكه همـه اين انواع موجودات محصول ارتباط و نتيجه ازدواج عامى هست كه دائما درون بين اجزاى عالم جريان دارد، بعد چه مانعى دارد كه يك بار بـه نوع انسان بگويند كه از خلقت آسمانـها و زمين تو منظور بودى، و بار ديگر بـه نوعى ديگر از موجودات.

استنتاج وجود ملائكه قبل از خلقت آسمانـها و زمين، از جمله : (و كان عرشـه على الماء) و بررسى و رد اساس و مبناى اين نظر

علاوه بر اين، انسان كاملترين انواع موجودات و متقن ترين مخلوقات جسمانى موجود درون آسمانـها و زمين است، و اگر جنس بشر درون جانب علم و عمل رشدى صالح و نموى درست داشته باشد ذات او از هر موجود ديگر افضل و شريفتر و مقامش رفيعتر هست و درجه بلندترى دارد، هر چند كه آسمانـها هيكلى بسيار بزرگتر دارند، و خداى تعالى درون مقام احتجاج عليه كفار خطاب بـه ايشان مى فرمايد: (ءانتم اشد خلقا ام السماء بنيها). و معلوم هست كه هر مصنوعى كه مشتمل بر كمال و نقص باشد، كمال آن، غرض و مورد نظر صانع آن هست نـه نقص آن، و به همين جهت هست كه خود ما مراحل مختلف وجود انسان را كه روزى منى بود و سپس ‍ جنين شد و آنگاه طفل شد و همچنين ساير مراحل آن را مقدمـه وجود يك انسان كامل و تمام عيار شمرده مى گوييم اين مراحل، مقدمـه پديد آمدن آن انسان است، چون غرض اصلى، پديد آمدن آن انسان كامل است، و اما مراحل نقص آن منظور نيست و همچنين هست هر موجود ديگر.

و با اين بيان روشن مى شود كه بهترين افراد انسان - اگر درون بين انسانـها افرادى باشند كه از هر جهت برترى داشته باشند - غايت و غرض اصلى از خلقت آسمانـها و زمينند، و لفظ آيه نيز خالى از اشاره و دلالت بر اين معنا نيست، براى اينكه جمله (ايكم احسن عملا) ميفهماند كه مقصود اصلى مشخص كردن كسى هست كه بهتر از ديگران عمل مى كند چه اينكه آن ديگران اصلا عمل خوب نداشته باشند، و يا داشته باشند ولى بـه پايه آنان نرسند. پس، كسى كه عملش از عمل تمامى افراد بهتر است، چه اينكه تمامى افراد نيكوكار باشند ولى بـه پايه آن شخص نرسند، و يا اصلا نيكوكار نباشند بلكه بدكار باشند، مشخص كردن آن كس غرض و مقصود از خلقت است، و با اين بيان معناى حديث قدسى كه درون آن خداى تعالى درون خطاب بـه پيامبر گرامياش فرموده : (لو لاك لما خلقت الافلاك - اگر تو درون نظر نبودى من افلاك را نمى آف ) روشن مى شود، براى اينكه آن جناب از تمامى افراد بشر افضل است.

جهات حسن و مصلحت بر اراده و افعال ما حاكم هست و خداوند جل شانـه تحت تأثير و حكومت آن جهات و هيچ چيز ديگر نيست

و درون مجمع البيان آمده كه جبائى گفته هست : درون اين آيه دلالتى هست بر اينكه قبل از خلقت آسمانـها و زمين ملائكه بوده اند، زيرا آيه صريح هست در اينكه قبل از خلقت آسمانـها و زمين عرش خدا بر آب بوده و آفريدن عرش بر آب هيچ حسنى ندارد، مگر وقتى كه درون آن ميان مكلفى باشد که تا از راه عرش و آب استدلال بر وجود صاحب عرش كند. و على بن عيسى گفته : سخن جبائى درست نيست، زيرا خبر از اينكه عرش خدا قبل از خلقت آسمانـها و زمين بر آب بوده تنـها فايدهاش استدلال مكلفين آن زمان نيست، بلكه ممكن هست اين خبر مصلحتى براى مكلفين داشته باشد كه بعد از خلقت آسمانـها و زمين خلق شده اند (مثل جن و انس )، بعد ‍ ما مجبور نيستيم وجه جبائى را بپذيريم. سيد مرتضى - قدس سره - نيز همين نظريه را اختيار كرده.

مولف : اين دو نظريهاى كه صاحب مجمع البيان نقل كرده اساسش مذهب معتزله است، كه گفته اند: افعال خداى تعالى معلل بـه اغراض ‍ است، و هيچ كار خدا بدون غرض و مصلحت و جهات حسن نيست، هر چند كه اين مصلحت عبارت باشد از اينكه ملائكه را خلق كند و آنگاه بـه مكلفين، يعنى همان ملائكه خبر دهد كه عرشش بر آب است، و آن مكلفين از اين خبر عبرت بگيرند و به خدا ايمان بياورند، و با ايمان آوردنشان مصلحتى از مصالحشان تاءمين گردد. ليكن ما درون بحثهاى قبلى خود گفتيم كه اين سخن درست نيست، زيرا هيچ چيزى (و حتى غرض و هدف و نتيجه و علت و امثال اينـها) نمى تواند درون خدا حكم كند و خداى تعالى را محكوم خود سازد، و گفتيم كه غير خدا هر چه كه فرض شود اگر داراى واقعيت باشد - نـه صرف اعتبار - مخلوق خدا و تحت تدبير خدا است، آرى : (ان الحكم الا لله ) و (اللّه خالق كل شى ء)، حكم منحصرا كار خدا است، غير او حاكمى نيست که تا در او حكم كند و اثر بگذارد، و غير او هر چه كه فرض شود مخلوق او است.

مراد از كفار از اينكه مسأله معاد و بعث بعد از مرگ سحر خواندند

پس جهات حسن و مصلحت (و غرض و هدف و امثال اينـها) امورى هست كه بر ما حكم مى كند و ما را وادار مى سازد بـه اينكه برخيزيم و فلان كار را شروع كنيم که تا آن غرض حاصل گردد، و اين جهات حسن و مصلحتها امورى هستند خارج از (ذات ) و خارج از افعال ما، كه درون ما بدان جهت كه ما فاعل هستيم و با انجام كارهاى خود ميخواهيم سعادت زندگى خود را تاءمين كنيم اثرى ميگذارند، اما آيا خداى سبحان نيز مثل ما هست كه تحت تاءثير چيزى قرار گيرد؟ نـه، حاشا، او اجل از اين است، براى اينكه اين جهات حسن و مصالح، قوانين عمومى هستند كه از نظام عمومى عالم و روابط موجود بين اجزاى خلقت گرفته شده اند، (مثلا اگر ما بـه خاطر مصلحت سيرى غذا ميخوريم، و به خاطر مصلحت سلامتى از دوا استفاده مى كنيم، اين مصلحتها از نظام عمومى عالم گرفته شده كه اولا انسان نيازمند بـه غذا و بيمار محتاج دوا هست ، و ثانيا فلان موجود ميتواند غذاى بشر باشد - بر خلاف چيزهائى ديگر كه نمى تواند غذاى بشر واقع گردد - و فلان دوا، فلان اثر را درون مزاج بشر دارد، بعد همـه آنچه كه ما مصلحتش ميخوانيم امورى هست خارج از ما كه قبل از ما درون عالم و در نظام جارى درون عالم وجود داشته )، و اين عالم و نظام جارى درون آن فعل خداى سبحان است، و به هيچ وجه ممكن نيست كه مفهوم انتزاع شده از چيزى جلوتر از آن چيز تحقق يابد، مثلا مصلحت، كه امرى هست انتزاعى جلوتر از منشاء انتزاعش ‍ يعنى فعل تحقق يابد، و تازه بـه اين حد هم قناعت ننموده حتى از صاحب فعل هم جلو بيفتد، و قبل از صاحب فعل، تحقق داشته باشد و در صاحب فعل اثر بگذارد.

و اما اينكه درون آيه شريفه خلقت آسمانـها و زمين را با جمله (ليبلوكم ايكم احسن عملا) تعليل كرده، و نيز تعليلهاى بسيار ديگرى نظاير اين تعليل كه درون قرآن كريم آمده درون حقيقت از قبيل تعليل بـه فوايدى هست كه درون خلقت هست، و به مصالحى كه بر آن متفرع مى شود، و خداى تعالى درون جاى ديگر نيز خبر داده كه فعلش خالى از حسن نيست ، و فرموده : (الذى احسن كل شى ء خلقه ). بعد ‍ خداى سبحان خيرى هست كه درون او هيچ شرى نيست، و حسنى هست كه درون او هيچ قبحى وجود ندارد، و معلوم هست كسى كه چنين باشد بـه هيچ وجه شر و قبيح از او صادر نمى شود.

و مقتضاى آنچه درون گذشته بيان شد اين نيست كه معناى حسن اين باشد كه از خدا سر زده باشد، و به عبارتى ديگر: نيك آن چيزى باشد كه خدا انجام داده و يا مردم را امر كرده باشد كه آن را انجام دهند، هر چند كه عقل آن را قبيح بداند، و قبيح آن باشد كه از خدا صادر نشده، و يا مردم را از انجام آن نـهى كرده باشد، هر چند كه عقل آن را حسن و زيبا بداند، براى اينكه چنين چيزى با اين آيه شريفه كه مى فرمايد: (قل ان اللّه لا يامر بالفحشاء) سازگار نيست.

مقصود از كلمـه امت درون آيه: (و لئن اخرنا عنـهم العذاب الى امة معدودة) و وجوهى كه درون معناى آن گرفته شده است

و لئن قلت انكم مبعوثون من بعد الموت ليقولن الذين كفروا ان هذا الا سحر مبين

چون درون آيه قبل جمله (ليبلوكم ) بـه مساله معاد اشاره داشت، اينك درون اين آيه اشاره دارد بـه اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بعد از بيان مساءله معاد براى كفار با چه عكس العملى از ناحيه آنان روبرو خواهد شد، و آن اينست كه خواهند گفت: اين سخن (مساءله معاد) سخنى ساحرانـه است.

بنابراين، از ظاهر آيه برمى آيد كه : همانطور كه كفار لفظ قرآن را با آن فصاحتى كه دارد و با آن بلاغتى كه درون نظم آن هست آن را سحر خواندند، همچنين حقايق معارفى را كه خرافات كفار را رد مى كند و قرآن و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از آن حقايق خبر مى دهند نيز سحر خواندند. و بنابراين، اين رفتار كفار كه از سحر خواندن لفظ فصيح و بليغ قرآن تجاوز نموده معارف صحيح و مستقيم آن را نيز سحر خواندند، از باب مبالغه درون افتراء بستن بـه كتاب خدا و از باب لجبازى و دشمنى با حق صريح است.

ممكن هم هست منظورشان از سحر مغالطه و تمويه باشد، يعنى خواسته باشند بگويند: قرآن باطل را بـه صورت حق جلوه مى دهد، و اگر اين منظور را داشته باشند قهرا سحر خواندن قرآن از باب اطلاق ملزوم و اراده لازم است، و ليكن اين احتمال با ظاهر آيه زير كه از نظر مورد، شبيه بـه آيه مورد بحث هست نميسازد، توجه فرمائيد: (قل من بيده ملكوت كل شى ء و هو يجير و لا يجار عليه ان كنتم تعلمون سيقولون لله قل فانى تسحرون ).

و لئن اخرنا عنـهم العذاب الى امة معدودة ليقولن ما يحبسه...

حرف (لام ) درون آغاز آيه لام قسم است، و به همين جهت جواب سوگند را با آوردن حرف لام و با نون تاءكيد مؤ كد نموده و فرمود: (ليقولن ). و معناى آيه اين هست : و سوگند ميخورم كه اگر ما عذابى را كه اين كفار مستحق آنند که تا مدتى معين از آنان تاءخير بيندازيم، بـه استهزاء خواهند گفت : چه چيز خدا را از فرستادن عذاب جلوگيرى كرد بعد چرا آن عذاب را بر ما نازل نكرد؟ و چرا آن بلاء بر سر ما نيامد؟

و درون اين آيه اشاره و بلكه دلالت هست بر اينكه كفار، وقتى از كلام خداى تعالى و يا از زبان پيامبر گرامياش وعده عذابى را شنيدند كه مفرى از آن نبود، و وقتى ديدند كه خدا از درون رحمتش نسبت بـه آنان، آن عذاب را نفرستاد، دست بـه تمسخر زده و از درون استهزاء گفتند: (پس آن عذاب چه شد و چرا نيامد؟) مؤ يد اين دلالت اين هست كه درون آخر آيه فرموده : (الا يوم ياتيهم ليس مصروفا عنـهم - آگاه باشند كه روزى كه آن عذاب بيايد ديگر از آنان بر نخواهد گشت ).

و با اين بيان اين نظريه تاءييد مى شود كه اين سوره يعنى سوره هود بعد از سوره يونس كه درون آن آمده بود: (و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينـهم بالقسط...) نازل شده، (در سوره يونس اين تهديد بـه گوش كفار خورده و چون عملى نشده گفته اند: چرا آن عذابى كه جمله (قضى بينـهم بالقسط) ما را بـه آن تهديد مى كرد نازل نشد، لذا درون سوره هود درون آيه مورد بحث، اين گفتارشان نقل شده ).

هر نعمتى كه خدا اعطا مى كند، رحمتى از او هست و بشر طلبكار آن نبوده که تا با گرفتن آن نوميد شده، كفران بورزد

(الى امة معدودة ) - كلمـه (امت ) بـه معناى حين و وقت هست همچنانكه درون آيه (و قال الذى نجا منـهما و ادكر بعد امة ) بـه اين معنا آمده است.

و چه بسا ممكن هست كه منظور از امت، جماعت باشد، و معناى آيه اين باشد كه : و اگر ما عذاب كفار را که تا رسيدن جماعتى معدود تاءخير بيندازيم، خواهند گفت : چرا آن عذاب را نفرستاد، و منظور از جماعت معدود مؤمنين باشد، چون خداى سبحان وعده داده كه روزى، اين دين را بـه دست قومى صالح تاءييد مى كند، قومى كه هيچ چيزى را بر دين خدا مقدم نميدارند، و چون اين قوم فراهم آيند درون آن هنگام خداى تعالى دينى را كه براى آنان پسنديده بلا مانع و بدون مزاحم مى كند: (فسوف ياتى اللّه بقوم يحبهم و يحبونـه اذلة على المؤمنين اعزة على الكافرين يجاهدون فى سبيل اللّه و لا يخافون لومة لائم) و نيز فرموده : (وعد اللّه الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنـهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينـهم الذى ارتضى لهم... يعبدوننى لا يشركون بى شيئا)، و اين احتمال عيبى ندارد.

بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از كلمـه (امت )، جماعت است، اما جماعتى كه بعد از اين كفار مى آيند و كافرتر از اينان هستند و بر كفر خود اصرار ميورزند، آن وقت خداى تعالى بـه عذاب انقراض گرفتارشان مى كند، همانطور كه درون زمان نوح (عليه السلام) چنين كرد. وجه ديگرى كه درون معناى آيه گفته اند اين هست كه : منظور از امت، جماعت است، ولى جماعتى كه بعد از اين كفار مى آيند و بر معصيت خدا پافشارى مى كنند، و قيامت براى آنان بپا مى شود.

ليكن اين دو وجه سخيف و نادرست است، زيرا اساس آن دو، بر يك مبناى غلطى است، و آن اين هست كه معذبين، كفار آينده اند، نـه همان كفارى كه استهزاءشان درون آيه نقل شد، با اينكه ظاهر جمله : (الا يوم ياتيهم...) اين هست كه معذبين همان استهزاء كنندگانى هستند كه گفتند: (ما يحبسه ).

عذابى كه كفار آن را مسخره مى كردند آنان را فرا خواهد گرفت

(الا يوم ياتيهم ليس مصروفا عنـهم و حاق بهم ما كانوا بـه يستهزؤ ون ) - اين آيه بـه منزله جواب از گفتار كفار هست كه گفتند: (ما يحبسه ) و اين سؤال، گفتارى هست كه درون موقعيت استهزاء واقع شده چون درون معناى رد آن عذابى هست كه با آن تهديد شدند و حاصلش اين بود كه : اگر اين عذابى كه خداى تو ما را بـه آن تهديد مى كند حق بود درون نازل كردنش درنگ نميكرد، و هيچ سببى نيست كه خدا بـه انتظار آن سبب از فرستادن عذاب صرفنظر كند، چون اگر سببى باشد، ايمان آوردن ما است، كه ما ابدا ايمان نخواهيم آورد و از كفر خود دست بر نخواهيم داشت، بعد درنگ درون فرستادن عذاب هيچ وجه صحيحى ندارد و وجه صحيح درون تعجيل آن است، و اين خود كاشف هست از اينكه تهديد مذكور از قبيل تهديد كاذب است.

خداى تعالى از اين سخن كفار پاسخ داد بـه اينكه آن عذاب بزودى خواهد آمد و هيچ عاملى نمى تواند آن را از اين كفار برگرداند، بلكه عذابى كه بـه آن استهزاء مى كردند آنان را فرا خواهد گرفت.

با اين بيان روشن مى شود كه عذابى كه خداى تعالى كفار را با آن تهديد كرده عذاب دنيوى بوده كه خيلى زود بر آنان نازل مى شده و بر اين اساس اين آيه و آيه قبل از آن هر يك، يكى از هوسهاى جاهلانـه كفار را ذكر مى كند، آيه قبلى تذكر مى دهد كه وقتى مساءله قيامت بر كفار گفته مى شود، و از عذاب روز قيامت انذار مى شوند، مى گويند: اين سخن سحرى هست آشكار، و آيه مورد بحث يادآور مى شود كه وقتى عذاب موعود که تا مدتى تاءخير انداخته ميشود و خبرش بـه آنان مى رسد، از درون استهزاء مى گويند: چه شد كه تاءخير افتاد؟

و لئن اذقنا الانسان منا رحمة ثم نزعناها منـه انـه ليؤس كفور

در مجمع البيان ميگويد: كلمـه (ذوق ) - كه فعل (اذقنا) از آن گرفته شده - بـه معناى آن هست كه چيزى را براى اينكه بفهمى چه طعمى دارد درون دهان بگذارى.

و اگر خداى سبحان درون اين آيه حلال كردن لذات را براى انسانـها اذاقه و چشاندن خوانده براى اين هست كه بفهماند لذات دنيا مانند طعم غذاها ناپايدار هست و بـه سرعت از بين مى رود، نظير تعبيرهاى زير كه درباره لذات دنيا كرده اند، يكى گفته : (ظلى هست زائل ) يعنى سايهاى هست زودگذر، ديگرى گفته : رؤ ياهاى شيرينى هست كه بعد از بيدارى اثرى از آن نمييابى.

و كلمـه (نزع ) كه فعل (نزعنا) از آن گرفته شده بـه معناى كندن چيزى از جائى هست (كه درون آن استقرار يافته )، و كلمـه (يؤ س ) بر وزن فعول، صيغه مبالغه از ماده (ياءس : نوميدى ) است، و ياءس عبارت از حالتى هست كه يقين كنى آن چيزى كه اميد و انتظارش ‍ را دارى تحقق نخواهد يافت، و نقيض اين حالت را (رجاء: اميد) گويند.

هر نعمتى كه كه خدا عطا مى كند، رحمتى از اوست و بشر طلبكار آن نبوده که تا باگرفتن آن نوميد شده، كفران بورزد

و درون اين آيه رحمت بـه جاى نعمت بـه كار رفته، با اينكه نعمت چشيدنى هست نـه رحمت، و جا داشت بفرمايد: (و لئن اذقنا الانسان منا نعمة )، و اگر اينطور نفرمود، براى اين هست كه اشاره كند بـه اينكه هر نعمتى كه خداى تعالى بـه انسان مى دهد مصداقى از رحمت خدا است، زيرا حاجتى از انسان را برطرف مى سازد، درون حالى كه خود انسان استحقاق آن را ندارد و طلبكار از خداى تعالى نيست. و معناى آيه اين هست : اگر ما بـه انسان چيزى از نعمتهايى كه انسان، متنعم بـه آن هست بدهيم و سپس از او نزع كنيم و بگيريم، دچار ياس شده بـه شدت نوميد مى گردد، که تا اين حد كه گوئى بازگشت مجدد آن نعمت را غير ممكن ميداند، آنگاه بـه كفران نعمت ما ميپردازد، تو گويى خود را طلبكار ما درون آن نعمت ميدانسته و آن را حق ثابت خود مى پنداشته كه ما محكوم بـه آن هستيم، و گويا اصلا ما را مالك آن نعمت نميدانسته، بعد انسان طبعا بگونـه اى هست كه هنگامى چيزى از او گرفته مى شود ماءيوس مى گردد و كفران ميورزد آفريده شده است.

نكته ديگرى كه درون اين آيه هست اين هست كه با اينكه موضوع مورد بحث، كفار بودند، از سرشت انسان سخن رانده، براى اينكه بفهماند صفتى كه ما براى انسان ذكر كرديم خاص كفار نيست، بلكه صفت نوع بشر است.

و لئن اذقناه نعماء بعد ضراء مسته ليقولن ذهب السيئات عنى انـه لفرح فخور

در مجمع البيان گفته : كلمـه (نعماء) بـه معناى انعامى هست كه اثر آن بر صاحبش ظاهر باشد، و (ضراء) بـه معناى بلاء و مضرتى هست كه از حال پريشان صاحبش خبر دهد، زيرا اين دو كلمـه از مجراى كلماتى گرفته شده اند كه مخصوص حكايت احوال ظاهرى است، مانند كلمـه (حمراء: قرمزى ) (كه سرخيش واضح و ظاهر هست ) و كلمـه (عيناء: خوش چشمى ) (كه زيبائى چشمش بر همـه روشن هست )، علاوه براين، اين دو كلمـه دلالت بر مبالغه نيز دارند، و كلمـه (فرح ) بـه معناى سرور است، و اين دو كلمـه (فرح و سرور) نظير هم هستند، و هر دو بـه معناى باز شدن قلب بـه خاطر چيزى هست كه از آن لذت ميبرد، و ضد اين دو كلمـه (غم ) (با تشديد ميم ) هست - که تا آنجا كه ميگويد: و كلمـه (فخور) بـه معناى كسى هست كه زياد فخرفروشى مى كند، و يا با شمردن فضايل خود مى خواهد خود را يك سر و گردن از ديگران بلندتر جلوه دهد، و اين كلمـه هر جا اطلاق شود ذم است، چون دلالت بر تكبر دارد، تكبر بر كسى كه تكبر بر او جايز نيست.

و منظور از سيئات بـه قرينـه مقام، مصائب و بلاهايى هست كه نزول آن بر آدمى، انسان را بد حال و غمگين و دردمند و پريشان كند. و معناى آيه اين هست كه : اگر ما انسان را بعد از آنكه گرفتار بود بـه نعمتى برسانيم حتما ميگويد شدائد از من برطرف شد. و اين گفتار كه قرآن بـه عنوان زبان حال از جنس بشر حكايت مى كند كنايه هست از اينكه وضع بشر چنين هست كه بعد از رفع گرفتاريش خاطر جمع مى شود كه ديگر آن شدائد و مصائب بر نميگردد.

و اينكه فرمود: (انـه لفرح فخور) بـه منزله تعليل براى جمله (ليقولن ذهب السيئات عنى ) هست كه مى فرمايد: علت خاطر جمعيش اين هست كه او آنچنان خوشحال مى شود كه خيال مى كند هميشـه درون اين حال باقى خواهد ماند چونكه نعمت را بعد از بلاء چشيده هست (و درون دلش جائى براى فكر صحيح باقى نميماند)، و اگر او فكر مى كرد كه آنچه از نعمت كه درون اختيار او هست زوال پذير هست و نمى توان بـه بقاء و دوام آن اعتماد نمود، چون امر بـه دست او نيست، بلكه بـه دست غير او هست همچنانكه احتمال دارد كه آنچه از گرفتاريها و مصائب كه از او برطرف شده دوباره برگردد، درون اين صورت ديگر خوشحال نميشد، چون هيچ انسان عاقلى درباره امرى مستعار و ناپايدار خوشحالى نميكند. همچنانكه علت فخور بودنش همان سرور است، انسان وقتى بـه نعمتى مى رسد بر ديگران فخرفروشى مى كند، با اينكه فخر، مخصوص كرامت و فضيلتى هست كه خود انسان براى خود كسب كرده باشد، نـه فضايلى (از قبيل زيبايى، خوشقامتى، سلامت، ثروت و هر نعمت ديگر كه ) بـه انسان داده شده است. پس، از فخرفروشى اينگونـه انسانـها فهميده مى شود كه او نعمت را از خودش و اختيار آن را بـه دست خودش ميداند نـه بـه دست ديگرى، و كسى را سراغ ندارد كه نعمت را از او سلب كند، و يا گرفتاريهائى كه داشته بـه او برگرداند، و به اين جهت هست كه بـه ديگران فخر ميفروشد.

انسان تنگ نظر و كوته بين است، درون شدت و بلا، نوميد و كفور و در نعمت و رفاه، سرمست و بالنده است. جز صابران نيكوكردار...

الا الذين صبروا و عملوا الصالحات اولئك لهم مغفرة و اجر كبير

خداى تعالى قبل از اين جمله طبيعت انسان را درون حال شدت و بلاء، و در حال نعمت و رخاء بيان كرده، مى فرمايد كه : درون حال اول دچار ياءس و كفر ميشود، و در حال دوم دچار فرح و فخر مى گردد، و منظورش از اين بيان اين هست كه بفرمايد: انسان موجودى تنگ نظر هست و ديدى كوتاه دارد، تنـها وضع حاضر و پيش پاى خود را مى بيند، و از آينده دورتر خود غافل مى شود، اگر نعمت از دستش ‍ برود، ديگر بازگشتى براى آنـها نميبيند و به ياد نمى آورد كه آنچه داشت از خداى سبحان بود، و خداى سبحان اگر بخواهد ميتواند دوباره آن را برگرداند، که تا در نتيجه اين يادآورى صبر كند و دل خود را بـه اميد و درخواست از خداى تعالى محكم سازد.

و اگر (نعمتى بـه او برسد و يا) نعمت از دست رفتهاش دوباره برگردد، خيال ميكند مالك آن نعمت است، لذا مسرور و فخور مى شود و خدا را درون اين سرنوشت خود هيچكاره ميداند، درون نتيجه درون مقام شكرگزارى بر نيامده از اظهار مسرت و فخرفروشى بـه ديگران نمى پرهيزد.

خداى عزّوجل بعد از بيان اين دو طبيعت از انسانـها، طايفه اى از آنان را استثناء نموده مى فرمايد: (الا الذين صبروا و عملوا الصالحات )، سپس بـه اين طايفه وعده نيك داده مى فرمايد: (اولئك لهم مغفرة و اجر كبير).

صبر و عمل صالح انسان را از آن دو طبيعت مذموم مى رهانند، و صبر و عمل صالح منفك از ايمان نيستند

خواهيد گفت : چرا افراد استثنائى را بـه عنوان (الذين صبروا و عملوا الصالحات ). استثناء كرده ؟ درون پاسخ مى گوييم : وجهش اين هست كه رهايى انسان از آن دو طبيعت مذموم، تنـها براى كسانى امكان دارد كه صابر باشند و صفت نيك و خويشتنداريشان نگذارد درون برابر مصائب، جزع و فزع نموده دچار نوميدى و كفر شوند، و وادار سازد که تا هنگام زوال شدايد و رسيدن نعمتها از خداى تعالى، ولى نعمتشان غافل نگشته، درون مقام شكرگزارى برآيند، و او را ثنائى گويند كه مايه خوشنوديش باشد، و نعمت او را درون جايى مصرف كنند كه او راضى باشد، و خلق خداى را از فرح و فخر خود آسوده بدارند، و استغناء، وادار بـه اين عكس العملهاى نكوهيده شان نكند.

و اين طايفه استثنائى تنـها افرادى هستند كه از آن دو حالت زشت رهايى دارند، و خدا آنان را مى آمرزد، يعنى آثار آن دو طبيعت مذموم را از دلهايشان محو نموده بـه جاى آن، خصال ستوده را جايگزين مى كند، آرى اين طايفه نزد پروردگار خود مغفرت و اجرى بزرگ دارند. درون اين آيه دلالتى هست بر اينكه صبر با عمل صالح، منفك از ايمان نيست، و ممكن نيست فرد بى ايمان، صابر و داراى اعمال صالح باشد. آرى، درون اين آيه بـه صابران صالح وعده مغفرت و اجر بزرگ داده و معلوم هست كه مغفرت شامل مشركين نمى شود، زيرا خود خداى تعالى فرموده : (ان اللّه لا يغفر ان يشرك بـه ).

و باز بـه دليل اينكه عين اين وعده كه درون اين آيه آمده، يعنى وعده مغفرت و اجر كبير را درون آيات زير بـه مؤمنين داده و فرموده : (و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجر كبير)، و نيز فرموده : (ان الذين يخشون ربهم بالغيب لهم مغفرة و اجر كبير).

و اتصال آيات سهگانـهاى كه درون اول آنـها كلمـه (لئن ) آمده بـه ما قبل روشن است، براى اينكه گفتار درون آيات قبل درون زمينـه كفر كافران و سحر خواندن وعده معاد بود، و نيز اين را تذكر ميداد كه كفار درون مقابل تهديد بـه عذاب، آن را استهزاء كردند، و در اين سه آيه فرمود كه كفار با آن وضع طبيعى كه دارند نعمت خدا را زوال پذير نميدانند، و همچنين اگر گرفتارند گرفتارى خود را نيز زوال پذير نميدانند، هر چند خداى تعالى وعده زوال آن و تبدلش بـه يك زندگى خوب را داده باشد. همچنانكه درون اول سوره اين وعده را داده بود.

فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك و ضائق بـه صدرك...

توضيح درباره خطاب بـه رسول خدا (ص) در: (فعلك تارك بعض ما يوحى اليك...) و معنايى كه از اين خطاب فهميده مى شود

از آنجا كه رسالت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) با قرآن معجزه آسائى كه آن را تاءييد مى كرد، و معجزات باهره و ادله و براهين قاطعى كه همراه آن بود، چيزى نبود كه عقل سالم بتواند آن را انكار كند، و يا انسانى داراى مشاعر درست بتواند آن را رد نموده بـه آن كفر بورزد، قهرا كفرى كه قرآن از كفار و انكارى كه از مشركين حكايت مى كند بـه حسب طبع، امرى بعيد بـه نظر ميرسيد، و اين طبيعى هست كه وقتى وقوع امرى با خصوصيات و صفاتى درون نظر انسان بسيار بعيد برسد، شروع بـه بى اعتنايى بـه استبعاد خود مى كند و سعى مى كند وقوع آن امر را از راههاى ديگرى توجيه كند که تا اينكه بـه وقوع امرى كه عادتا و طبيعتا بعيد هست ملتزم نشود.

و چون آيه شريفه چنين مقامى را داشت يعنى از كفار و مشركين انكار نبوتى را نقل كرد كه حق صريح بود، و حجتها و براهين واضحى حقانيت آن را تاءييد مى كرد، و اين انكار امر بسيار بعيدى بود و طبعا كسى آن را باور نميكرد، لذا درون آيه مورد بحث شروع كرد با آوردن وجوهى پى درون پى بـه تدريج آن استبعاد را از بين ببرد، و به اين منظور فرمود: (شايد تو، بـه خاطر اينكه انكار منكرين بـه نظرت امر بعيدى رسيده بخواهى بعضى از آنچه بـه تو وحى شده را ترك كنى...)، (و يا مى گويند محمد اين كلام را بـه دروغ بـه خدا نسبت مى دهد...).

پس گويا اينطور گفته شده : اين خيلى بعيد هست كه تو كفار را بـه سوى حق واضح دعوت بكنى و آنان دعوت تو را كه همان كلام من هست بشنوند و در عين حال آن را نپذيرند، و به حق بعد از آنكه روشن شده كفر بورزند، بعد مثل اينكه خواستهاى تو بعضى از آنچه بـه سويت وحى شده را ترك گوئى، يعنى آنـها را بـه كفار ابلاغ نكنى، بـه اين جهت بوده كه كفار با انكار خود با تو مواجه شدند، و يا بـه خود جراءت داده اند بگويند: قرآن كلام خداى تعالى نيست، بلكه افترائى هست كه او بر خدا بسته است، و باز بـه همين جهت بوده كه ايمان نياورده اند، اگر بـه راستى تو بـه خاطر درخواستها و پيشنـهادهاى نادرستى كه كفار خواهند كرد بعضى از آنچه بـه سويت وحى شده را ترك كرده اى، بايد بدانى كه تو تنـها پيام رسان و انذارگرى، تو اختيار هيچ كارى را ندارى، مگر آنچه را خدا بخواهد و اجازه دهد. و اگر كفار بـه صرف افتراء ايمان نمى آورند و تو درون اين كارشان هيچ دخالتى ندارى، بـه ايشان بگو شما هم ده سوره مثل سوره هاى قرآن بـه خدا افتراء ببنديد...

و از آنچه گذشت روشن شد كه اگر گفتار درون اين آيه را درون قالب و لحن انتظار و اميدوارى و احتمال ريخته، (با اينكه خداى تعالى عالم بـه همـه امور هست )، بدان جهت هست كه بـه مقتضاى مقام سخن گفته باشد، چون مقام، مقام استبعاد بوده، و مقتضاى اين مقام اين هست كه سخن با لحن (اگر و اگر) گفته شود، و همـه چيزهائى كه محتمل هست در يك حادثه مستبعد - كه درون مورد بحث، همان انكار كفار هست - اثر داشته باشد ذكر شود.

مثالى براى فهم وجه خطاب مذكور و اينكه درون آن خطاب بطور جدى احتمال ترك ابلاغ، داده نشده

براى مثال، خواننده بايد پادشاهى را درون نظر بگيرد كه گزارشى بـه او رسيده مبنى بر اينكه جمعى از ضعيفترين طبقات رعيتش ‍ فرمانش را تمرد كرده اند، و آن پادشاه بعضى از كاركنان دربار را بـه عنوان رسول نزد آن رعايا بفرستد که تا به اطاعت و تسليم شدن درون برابر شاه دعوتشان كند، و در اين باره نامـه خود را بـه او داده دستورش دهد نامـه را بر آن جمع بخواند، و به خاطر تمرد و استكبارشان ملامتشان كرده و بگويد: شما مردم ذليل كه از ضعيفترين طبقات اين كشوريد، با چه نيرويى عليه پادشاه قيام كرده ايد؟ پادشاهى كه هم ولى نعمت شما هست و هم داراى قوت و سطوت و عزت است، ماءمور دربار نيز طبق فرمان عمل نموده آنان را ملامت بكند، ولى بر خلاف انتظارش با رد و انكار مردم مواجه شود، و ناگزير نزد شاه برگردد و اطلاع دهد كه آن مردم دعوتش را نپذيرفتند و به نصايح و راهنماييهايش گوش ندادند، و به نامـه پادشاه هم وقعى ننـهادند، شاه براى بار دوم نامـهاى بـه آن ماءمور بنويسد و در آن نامـه فرمانش دهد كه اين نامـه را براى آن مردم بخوان، شايد تو درون نوبت اول نامـه ما را براى آنان نخوانده اى و ترسيده اى مبادا پيشنـهادى كنند كه از قدرتت خارج باشد، و يا نامـه مرا خوانده اى ولى آن مردم پنداشته اند كه نامـه از ناحيه من نبوده و تو آن را بـه دروغ بـه من نسبت داده اى ، اگر بهانـه آنان احتمال اول بوده بايد بدانند كه تو فرستاده مائى، و غير از رساندن پيام ما و نامـه ما وظيفه و پستى ندارى. و اگر احتمال دوم بوده بايد بدانند كه آن نامـه بـه خط خودم هست و با دست خود نوشته ام، و با مـهر خودم ور كرده ام، و خط و مـهر من طورى هست كه احدى نمى تواند آن را تقليد كند.

خواننده محترم اگر درون اين مثال دقت كند، متوجه مى شود كه نامـه دوم خطابش درون مقامى هست كه شاه درون صدد فهماندن استبعاد خويش است، و منظورش از ذكر آن دو احتمال، يعنى احتمال اينكه رسول، نامـه اولش را نرسانده باشد و احتمال اينكه مردم خيال كرده باشند كه نامـه جعلى هست اين نبوده كه رسول را بطور جدى سرزنش كند، و يا احتمال كذب و افتراء را جدى بگيرد، بلكه منظورش از ذكر آن دو احتمال اين بوده كه مقدمـه چينى كند براى بيانى كه آن دو شبهه را رد كند و بفرمايد رسول بـه غير ابلاغ رسالت هيچ اختيار ديگرى ندارد، که تا مردم هر چه دلشان خواست از او تقاضا و پيشنـهاد كنند، و قرآن كريم نامـه و از خود پادشاه هست و درون آن شك و ترديدى نيست.

از اينجا روشن مى شود كه جمله (فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك و ضائق بـه صدرك...) نميخواهد بطور جدى اظهار احتمال كند و جدا بفرمايد: (نكند تو بعضى از آنچه را كه بـه سويت وحى شده بـه مردم نرسانده اى...)، و نميخواهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را توبيخ كند كه چرا چنين كردى، و نيز نميخواهد آن جناب را تسليت و دلگرمى دهد كه اگر چنين كرده اى عيبى ندارد، غصه مخور، و از كفر و لجبازى كفار غمگين مباش، براى اينكه آنچه بـه تو وحى شده حق صريح است. بلكه همانطور كه گفتيم گفتار درون اين جمله زمينـه مقدمـه چينى دارد، و ميخواهد زمينـه را براى يادآورى اينكه : (انما انت نذير و اللّه على كل شى ء قدير) آماده سازد.

پس اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: كلام درون اين آيه درون زمينـه نـهى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از اندوه و تنگ حوصلگى بـه خاطر لجبازيهائى هست كه از كفار مى بيند، چيزى كه هست نـهيى هست تسليتى و دلگرم كننده، نظير نـهى درون آيه (و لا تحزن عليهم و لا تك فى ضيق مما يمكرون )، و آيه (لعلك باخع نفسك ان لا يكونوا مؤ منين ان نشا ننزل عليهم من السماء آية فظلت اعناقهم لها خاضعين ) گفتارى نابجا است.

و نيز روشن گرديد كه جمله (فلعلك تارك...) و جمله (ام يقولون افتراه ) بـه منزله دو شق ترديد است، و هر دو با آيه قبل بـه يك جهت اتصال دارد كه بيانش گذشت.

و اگر درون جمله (تارك بعض ما يوحى اليك ) با آوردن كلمـه (بعض ) مطلب را اختصاص بـه بعضى از آنچه وحى شده نمود براى اين هست كه آيات سابق متضمن تبليغ وحى بطور اجمال بود، درون نتيجه معناى جمله چنين مى شود: (شايد تو قسمتى از آنچه ما درون قرآن بـه سويت وحى كرده ايم را ترك كرده اى و براى آنان تلاوت ننموده اى و در نتيجه حقانيت قرآن آنطور كه بايد و شايد برايشان منكشف نشده، انكشافى كه سبب شود عليه تو جبهه گيرى نكنند و دعوتت را رد ننموده ادعايت را منكر نشوند. چون اسلوب قرآن كريم طورى هست كه بعضى از آن، مفسر و روشنگر بعض ديگر است

و قسمتى از آن، قسمت ديگر را قابل قبولتر مى سازد، مانند آيات احتجاج كه روشنگر آيات دعاوى است، و آيات ثواب و عقاب كه قبول حق را از راه تطميع و تهديد نزديكتر مى كند و آيات مربوط بـه داستانـهاى عبرت انگيز كه دلها را (براى پذيرفتن اندرزها و حلال و حرامـها) نرم مى سازد. (و ضائق بـه صدرك ان يقولوا) - درون مجمع البيان گفته : (ضائق ) (اسم فاعل ) و (ضيق ) (صفت مشبهه ) و هر دو بـه يك معنا هستند ليكن درون خصوص آيه مورد بحث كلمـه (ضائق ) بـه دو جهت بهتر هست از كلمـه (ضيق ): يكى اينكه كلمـه (ضيق ) بيشتر درون چيز تنگى بـه كار مى رود كه تنگيش ذاتى باشد، و كلمـه (ضائق ) درون چيز تنگى استعمال مى شود كه تنگيش عارضى است، و در آيه شريفه تنگ حوصله شدن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) امرى عارضى است، بعد آوردن كلمـه (ضائق ) مناسبتر است. جهت دوم اينكه از نظر قافيه و وزن شبيه بـه كلمـه (تارك ) هست كه درون جمله قبلى قرار دارد.

و ظاهرا ضمير درون (به ) بـه جمله (بعض ما يوحى ) برميگردد، هر چند كه بعضى از مفسرين گفته اند مرجع آن جمله (لولا انزل عليه كنز...) ميباشد و يا گفته اند: بـه پيشنـهاد احتمالى كفار بر مى گردد. احتمال آخرى با اين نظريه موافقتر هست كه جمله (ان يقولوا...) بدل باشد از ضمير درون (به )، و احتمالى كه ما داديم موافقتر هست با اين نظريه كه جمله (ان يقولوا...) مفعول له باشد براى جمله (تارك )، و تقدير كلام چنين هست : (لعلك تارك ذلك مخافة ان يقولوا لو لا انزل عليه كنز او جاء معه ملك - شايد توبه اين خاطر ابلاغ بعضى از آيات را ترك ميكنى كه ميترسى بگويند: چرا با او گنجى يا فرشتهاى نيامد).

چون و چراى كفار درباره نزول قرآن و جواب خداى تعالى بـه آنان

(انما انت منذر) - اين جمله جواب از پيشنـهاد كفار هست كه گفتند: (لو لا انزل عليه كنز او جاء معه ملك ). و اين پيشنـهاد كه از طرف كفار شده درون قرآن كريم مكرر نقل شده، درون بعضى از آن نقلها تنـها مساله آمدن فرشته با رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمده، و در بعضى ديگر پيشنـهادى ديگر علاوه بر آن نقل شده، يك جا آن پيشنـهاد اضافى، آمدن خداى سبحان براى شـهادت بـه حقانيت رسالت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است، و در بعضى ديگر اين آمده كه چرا باغى ندارد كه از ميوه آن بخورد، و در بعضى ديگر آمده هست كه چرا از آسمان كتابى نوشته شده نياورد که تا مردم آن را بخوانند. و خداى تعالى درون همـه آن پيشنـهادها و اعتراضات، جوابى نظير جواب آيه مورد بحث داده و آن اين هست كه : فرستاده او جز رساندن پيام و رسالت او هيچ مسؤ وليت و اختيار و قدرتى از خود ندارد، چيزى درون دست او نيست كه اين توقع ها را از او داشته باشيد، او يك فرد بشر هست كه بـه عنوان رسول بـه سوى شما گسيل شده و هيچ كارى جز اين نميتواند بكند مگر آنكه خداى تعالى درون اين باب بخواهد بـه او قدرت و اختيارى بدهد و يا اجازهاش دهد كه براى شما آيتى بياورد، درون سوره مؤمن فرموده : (و ما كان لرسول ان ياتى باية الا باذن اللّه).

جمله (و اللّه على كل شى ء وكيل ) را بعد از جمله (انما انت نذير) آورد که تا پاسخ از چون و چراى كفار عليه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را تكميل كرده باشد، و حاصلش اين هست كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بشرى مثل ساير مردم است. و جز انذار كه درون حقيقت رسالت بـه اعلام خطر هست هيچ ماءموريتى ندارد، و اما قيام بـه همـه امور و تدبير آن، حال چه امورى كه درون مجراى عادى جريان دارد و چه امورى كه خارق عادت باشد تنـها بدست خداى سبحان هست و بس. پس، اين مردم نبايد درون كارهائى كه بـه عهده آن جناب نيست بـه او دل ببندند.

دليل اين معنا روشن است، و آن اين هست كه پديد آورنده تمامى موجودات و فاطر آن خدا است، و همانا او قائم هست بر هر چيزى كه نظام بر آن جارى است، بعد هيچ چيز نيست مگر آنكه خداى تعالى مبداء و منتها، درون امور و شؤ ون آن است، و تنـها حكم او هست كه درون آن چيز نافذ است، بعد او بر هر چيزى وكيل و مورد اعتماد است، و در هر امرى تنـها بـه او بايد دل بست.

با اين بيان روشن مى شود كه جمله (و اللّه على كل شى ء وكيل ) بـه كمك جمله (انما انت منذر) قصر قلب را افاده مى كند، چون كفار از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) چيزى را خواسته بودند كه بـه دست آن جناب نبود، خداى تعالى درخواستشان را وارونـه و سپس درون خودش منحصر كرد (در حقيقت فرموده اولا بيجا از رسول گرامى من اين درخواست را كرديد و ميبايست از خود من بكنيد، درون ثانى غير از من هيچكس كارهاى نيست ).

اگر مى پنداريد قرآن افتراء بسته بر خدا است، شما نيز از عهده اين افتراء برآييد!

ام يقولون افتراه قل فاتوا بعشر سور

قبل از اين آيه كلامى گذشت كه بـه وسيله آن ميتوان كلمـه (اءم ) را متصله گرفت، و آن جمله (فلعلك ) است، چون اين جمله درون معناى استفهام است، و تقدير كلام چنين هست : (آيا بهانـه كفار اين هست كه تو بعضى از آنچه بـه سويت وحى شده را از ترس ‍ اعتراض كفار ترك كرده اى و ترسيده اى نكند كه بعد از شنيدن آن، پيشنـهاد آوردن معجزه كنند، و يا اينكه خود كفار شك كنند درون اينكه قرآن وحى باشد و اظهار كنند تو آن را بـه دروغ بر ما بسته اى، چون اين خيلى بعيد هست كه كلام ما را بـه گوش آنان رسانده باشى و آنان بدان ايمان نياورند، بعد ‍ اگر ايمان نياورده اند بـه خاطر يكى از اين دو جهت هست ).

ولى بعضى از مفسرين گفته اند: كلمـه (اءم ) درون اينجا منقطعه و به معناى (بل ) است، مى خواهد بفرمايد: ((نـه ، بهانـه كفار اين نيست كه تو بعضى از آيات قرآنى را بـه گوش آنان نرسانده اى، چون همـه آنـها را بـه آنان رسانده اى، بلكه بهانـه شان اين هست كه مى گويند اصلا) قرآن كلام خدا نيست و تو بـه ناحق و به دروغ آن را بـه خدا نسبت ميدهى ).

(قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات ) - درون اين كلام تحدى واضحى هست و بـه روشنى مى فرمايد: اگر قرآن را افتراء ميدانيد، شما هم اين افتراء را ببنديد، و ده سوره مثل قرآن از پيش خود ساخته و پرداخته كرده بـه افتراء بـه خدا نسبت بدهيد. و ضمير درون كلمـه (مثله ) بـه قرآن و يا بـه اين سوره بـه اعتبار اينكه قرآن هست برميگردد، و حرف (فاء) درون كلمـه (فاتوا) تفريع اين صيغه امر بر كلمـه (افتراء) را ميرساند، (ميفرمايد: حالا كه قرآن را افتراء ميدانيد بعد بياوريد...)، و در اين كلام حذف و ايصالى بـه كار رفته که تا رعايت كوتاه گوئى شده باشد، و تقدير كلام چنين هست : (قل لهم ان كان هذا القرآن مما افتريته على اللّه و كان من عندى و كان من الجائز ان ياتى بمثله غيرى فان كنتم صادقين فى دعواكم و مجدين غير هازلين فاتوا بعشر سور مثله مفتريات - بـه آنان بگو: اگر اين قرآن افترائى هست كه من بـه خدا بسته ام، و كلامى هست كه خود من آن را ساخته و پرداخته ام و چيزى هست كه مى شود غير من نيز مثل آن را ساخته و پرداخته كند، درون صورتى كه درون اين گفتار خود، صادق و جدى هستيد و شوخى نميكنيد ده سوره مثل آن را بياوريد و به خدا افتراء ببنديد) و اگر بـه تنـهائى نتوانستيد از كسانى ديگر - بـه جز خدا - از قبيل خدايان خود كه گمان مى كنيد معبود شما هستند و در هنگام حاجت بـه آنـها متوسل ميشويد استعانت بجوييد، که تا همـه اسباب و وسايل برايتان جمع و جور شود و احدى از آنـهائى كه احتمال ميدهيد كمكش مؤ ثر باشد و سودى برايتان داشته باشد باقى نماند، چون اگر قرآن كريم ساخته و پرداخته يك فرد انسان باشد، بايد انسانـهاى ديگر نيز بتوانند نظير آن را بياورند.

شرحى درون مورد اينكه تحدى و مبارزه طلبى قرآن، همـه جانبه هست و علاوه بر فصاحت و بلاغت شامل معانى و معارف قرآن نيز هست

با اين بيان بـه خوبى روشن شد كه تحدى بـه آوردن مثل قرآن درون آيه مورد بحث تنـها از حيث نظم قرآن و بلاغت آن نيست، زيرا اگر تحدى تنـها از اين جهت بود بايد ميفرمود: متخصصين درون شعر و ادبيات را بـه كمك طلب كنيد، ولى اينطور نفرمود، بلكه فرمود از هر كس غير خداى تعالى كه ميتوانيد دعوت كنيد، كمك بگيريد، چه خدايانتان و چه غير آنـها. و معلوم هست كه خدايان عرب سنگ و چوبهائى بودند كه نـه سخن گفتن ميدانستند و نـه بـه نظم و اسلوب خوب كلام و به فصاحت و بلاغت آن معرفت داشتند، بعد معلوم مى شود تحدى آيه شريفه شامل تمامى جهاتى هست كه قرآن متضمن آن هست : چه معارف الهى و چه اخبار غيبى و چه براهين ساطع و مواعظ حسنـه، و چه دستورات مـهم اخلاقى، و چه شرايع الهى، و چه فصاحت و بلاغت. نظير آيه مورد بحث درون تحدى از جميع جهات آيه زير هست كه مى فرمايد: (قل لئن اجتمعت الجن و الانس على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا) كه درون بحث پيرامون اعجاز قرآن درون جلد اول اين كتاب درباره آن سخن گفته شد.

با اين بيان فساد اين گفته ظاهر مى شود كه اعجاز قرآن تنـها درون بلاغت و فصاحت بـه نظم و سياق مخصوص بـه آن هست چون اگر جهت اعجاز قرآن غير اين ميبود درون مقام معارضه، خداى تعالى درون تحدى عرب بـه صرف ساختن و پرداختن و به خدا افتراء بستن قناعت نميكرد، زيرا اين بلاغت چند مرحله دارد، كه عاليترين آن معجزه است، ولى مرحله متوسط و پايين آن براى بشر ممكن و عملى است. بعد تحدى درون آيه، بـه مرتبه اعلاى بلاغت مربوط است. و اگر چنين نباشد و صرف بلاغت و فصاحت كلام (بدون توجه بـه نظم و سياق ) وجه اعجاز شمرده شود آن وقت سخنان ركيك (كه كوتاه و رسا هست ) داراى بيشترين حد از بلاغت اعجازآميز بايد باشند!

و كلمـه (مثل ) كه درون آيه شريفه آمده نمى تواند منظور از آن، مثل قرآن درون جنس باشد، زيرا مثل آن درون جنس، حكايت آن است، و با حكايت قرآن و دوباره خوانى آن، تحدى حاصل نمى شود. بلكه منظور از آوردن مثل، همان چيزى هست كه متعارف درون بين عرب درون تحدى يكديگر است، مثلا وقتى دو نفر شاعر عرب يكديگر را تحدى مى كنند که تا يكى ثابت كند كه حريفش قادر نيست مثل او شعر بگويد و آن ديگرى هم همين را درباره وى ثابت نمايد، متعارف اين هست كه اين شعر او را رد مى كند، و او شعر اين را، و اينگونـه متناقضات درون بين شعراى معروف عرب نظير امرى القيس و علقمـه و عمر بن كلثوم و حارث بن حلزه و جرير و فرزدق و ديگران مشـهور است.

سه وجه درون بطلان قول مذكور

و دليل فساد اين گفتار اين هست كه، اولا: اگر علت و وجه معجزه بودن قرآن تنـها فصاحت و بلاغت آن بود - با اينكه تشخيص كلام فصيح و بليغ از غير آن جهانى و عمومى نبود، زيرا عرب بـه تنـهائى درون اين فن تخصص داشت - ديگر معنا نداشت بفرمايد: همـه جن و انس را براى شركت درون اين امر دعوت كنيد، و غير از خداى تعالى هر كس ديگرى را بـه كمك بگيريد: (و ادعوا من استطعتم من دون اللّه )، (لئن اجتمعت الانس و الجن...)، و لازم بود بفرمايد: (لئن اجتمعت العرب )، و يا بفرمايد: (و ادعوا من استطعتم من آلهتكم و من اهل لغتكم - براى كمك درون اين كار، خدايان و اهل زبانتان را بـه كمك بخوانيد).

و ثانيا: اگر جهت اعجاز، تنـها خصوص بلاغت بود ديگر صحيح نبود بـه مثل آيه زير استدلال كند و بفرمايد: (و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا)، چون ظاهر اين استدلال اين هست كه مى خواهد مطلق اختلاف را نفى كند و بيشتر اختلافها مربوط بـه مضامين و معناى كلام هست نـه بـه الفاظ كلام.

و ثالثا: ما مى بينيم خداى تعالى بـه مثل آيه شريفه (فلياتوا بحديث مثله ) و آيه شريفه (فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون اللّه )، استدلال كرده و ما درون گذشته استفاده كرديم كه سوره يونس از نظر ترتيب نزول، قبل از سوره هود نازل شده، و روايات نيز اين استفاده ما را تاءييد ميكند، آنگاه بعد از آنكه درون سوره يونس آن تحدى را كرده درون سوره مورد بحث فرموده : (فاتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون اللّه )، و اگر جهت اعجاز تنـها مساله بلاغت بود، اين تحدى ها خارج از نظم طبيعى مى شد، زيرا اين صحيح بـه نظر نميرسد كه امروز قوم عرب را تحدى كند بـه آوردن يك سوره مثل قرآن، و فردا تحدّى كند بـه آوردن ده سوره مثل آن (و مثل اين مى ماند كه من امروز بـه حريف خود بگويم : اگر مردى اين سنگ ده من را بردار، و چون نتواند بردارد بـه او بگويم خوب حالا اگر مردى اين سنگ صد من را بردار).

آرى، اگر جهت اعجاز خصوص فصاحت و بلاغت بود مقتضاى طبع كلام اين بود كه اول بر همـه قرآن تحدّى كند، و آنگاه اگر از آوردن مثل همـه قرآن عاجز شدند بـه كمتر از آن تنزل نموده بگويد: حداقل ده سوره مثل آن را بياوريد، و باز اگر نتوانستند بياورند بفرمايد: بعد حداقل يك سوره مثل آن را بياوريد.

بررسى پاسخ ‌هايى كه بـه اشكال مربوط بـه اينكه چرا درون آغاز، بـه يك سوره وسپس بـه ده سوره تحدى شده است، داده اند

بعضى از مفسرين براى رهائى از اين اشكال گفته اند: ترتيب بين سوره ها و اينكه فلان سوره قبل از فلان سوره هست مستلزم آن نيست كه همـه آيات اين سوره قبل از همـه آيات آن سوره نازل شده باشد، چه بسيار آياتى كه درون مدينـه نازل شده و در بين سوره هاى مكى گنجانيده شده است. و به عكس، چه بسيار آياتى كه درون مدينـه نازل شده و آن را درون بين سوره هاى مكى جاى داده اند، با اين حال چه مانعى دارد كه آيات تحدّى بـه تمام قرآن قبل از ساير آيات تحدّى نازل شده باشد و آيه تحدّى بـه ده سوره بعد از آن و آيه تحدّى بـه يك سوره بعد از همـه نازل شده باشد؟

ليكن اين توجيه وقتى درست هست كه بتواند آن را ثابت كند، ولى چون امكان صرف هست و تصورى بيش نيست نمى تواند اشكال را برطرف سازد، بعد حق مطلب اين هست كه قرآن از تمامى جهات مختص بـه خودش معجزه هست : چه فصاحت و بلاغت، چه معارف حقيقى، چه اخلاق كريمـه، چه شرايع الهى، چه داستانـها و عبرتها، چه خبرهاى غيبى و چه آن نفوذ عجيبش درون دلها و جمال حاكمش درون نفوس.

صاحب مجمع البيان درون توجيه اينكه درون سوره مورد بحث بـه آوردن ده سوره تحدّى كرده با اينكه درون سوره يونس بـه آوردن يك سوره تحدّى كرده بود بر آمده، چنين ميگويد: اگر كسى بگويد چرا قرآن كريم يك بار بـه آوردن ده سوره تحدّى كرده و يك بار بـه آوردن يك سوره و بارى ديگر بـه آوردن كلامى مثل قرآن، جوابش اين هست كه تحدّى بـه كلام را درباره كلامى ميكنند كه معجزه بودن نظم آن كلام روشن باشد، حال چه اينكه اول بـه كمترين مقدار آن تحدّى كنند و يا بـه بيشتر، يك بار بـه آن تحدّى كنند و بار ديگر بـه اين.

مولّف : اين فرمايش صاحب مجمع جواب از سؤالى نيست كه مطرح كرده، بلكه جواب از اصل تحدّى بـه يك سوره و چند سوره است، سؤالى كه مطرح كرده اين هست كه بعد از تحدّى بـه يك سوره ديگر تحدّى بـه ده سوره چه معنا دارد؟ و آن پاسخ از مثل مرحوم طبرسى كه خود معتقد بـه اين هست كه قرآن تنـها از نظر فصاحت و بلاغت معجزه هست پاسخ درستى نيست.

بعضى از مفسرين درون پاسخ بـه اين سؤال گفته اند: قرآن كريم درون تمامى محتوياتش معجزه هست : درون معارف، اخلاق، احكام، داستانـها و ساير خصوصياتش، و از نظر فصاحت و بلاغت و نداشتن اختلاف بـه معجزه بودن توصيف مى شود، و وقتى معارضه صورت ميگيرد كه خصم بتواند چند سوره بـه مثل قرآن بياورد، و در آن چند سوره اختلافى ديده نشود، مخصوصا اگر درون آن چند سوره متعرض ‍ داستانـهائى شده باشد، و نيز جهات فصاحت و بلاغت را درون آن رعايت كرده معارفى را نيز آورده باشد، درون اين صورت هست كه ميتواند ثابت كند قرآن معجزه نيست، و اما با آوردن يك سوره اين معنا ثابت نمى شود.

تازه وقتى با آوردن چند سوره ثابت مى شود كه سوره هاى آن كلام مانند سوره هاى اول قرآن طولانى باشد، و همـه شؤ ونى كه قرآن دارد، داشته باشد، معرفت و داستان و استدلال و ساير جهات را نيز داشته باشد، و خلاصه كلام اينكه سوره هائى نظير سوره اعراف و انعام باشد.

و سوره هاى طولانى قرآن كه مشتمل بر تمامى فنون مذكور و قبل از سوره هود باشد - بطورى كه درون روايات هم آمده - سوره اعراف، يونس، مريم، طه، شعراء، نمل، قصص، قمر و سوره ص است، كه با سوره هود ده سوره ميشود، و اگر قرآن كريم تحدّى را درون ده سوره قرار داده بـه اين جهت بوده است، اين بود خلاصه گفتار بسيار طولانى آن مفسر.

پاسخ مفسرى كه سوره مورد بحث درون تحدى را منحصر بـه سوره هاى طولانى مى داند

مؤلف: اين پاسخ نيز درست نيست، زيرا اولا: آن ترتيبى كه وى براى سوره هاى مذكور ذكر كرده قابل اعتماد نيست، زيرا روايتى كه بـه آن تمسك جسته خبر واحدى هست كه علاوه بر واحد بودنش خالى از ضعف نيست، و بحث تفسيرى نمى تواند مبتنى بر امثال آن شود.

و ثانيا: از ظاهر آيه شريفه (ام يقولون افتراه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات ) بر مى آيد اينكه كفار بـه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نسبت افتراء داده اند، درباره همـه قرآن داده اند، چه سوره هاى طولانيش و چه كوتاهش، و اين تهمت خود را بـه سوره اى دون سوره اى اختصاص ندادند، بعد واجب هست در ردّ اين تهمت جوابى بـه آنان داده شود كه شبهه را نسبت بـه كل قرآن ريشـه كن سازد، و طورى تحدّى شوند كه معجزه بودن كل قرآن و ناتوانى آنان نسبت بـه همـه قرآن ثابت شود زيرا عجز آنان از آوردن ده سوره طولانى كه فرضا جامع همـه فنون و خصوصيات قرآن باشد ثابت نميكند كه همـه قرآن حتى سوره هاى كوچك آن از قبيل سوره كوثر و سوره و العصر معجزه و از ناحيه خداى تعالى است، مگر آنكه مفسر نامبرده خواسته باشد چيز ديگرى بگويد كه عبارت وى آن را نميرساند.

و ثالثا: اگر ضمير درون جمله (بعشر سور مثله ) بـه قرآن برگردد، همچنانكه ظاهر كلام اين مفسر هست معناى جمله چنين مى شود: (ده سوره مثل قرآن بياورند)، و اين جمله مطلق هست و درون آن صحبتى از طولانى و يا كوتاه بودن سوره نشده، بعد اينكه مفسر مورد بحث ما سوره را مقيد كرده بـه سوره طولانى دليلى بر اين تقييد ندارد و صرف تحكم است، و از اين تحكم شديدتر اين هست كه مثل را معنا كرده بـه ده سوره مشخص و نام آنـها را (حال از كجا اين خصوصيات را گرفته ؟ خدا ميداند).

و اگر ضمير مذكور بـه سوره هود برگردد، آن وقت كلام اين مفسر كلامى زشتتر و بى پايه تر خواهد بود، آخر چگونـه براى قرآن كريم كه مستقيم ترين كلام هست ممكن هست در پاسخ كسى كه مثلا ميگويد: سوره كوثر و دو سوره (معوذتين ) افتراء بـه خدا است، بفرمايد: اگر شك داريد كه سوره كوثر مثلا كلام خدا هست ده سوره بـه مثل سوره هود بياوريد، و ديگر چيز ديگرى نگويد؟ مگر آنكه كفار خواسته باشند ياوه گوئى كرده بگويند: همـه قرآن از ناحيه خداى تعالى است، و تنـها سوره هود افتراء بر خدا است، و خداى تعالى درون پاسخشان بفرمايد: اگر چنين هست شما هم سوره اى چون سوره هود بياوريد، ليكن ما نشنيده ايم كه حتى يك نفر از كفار چنين حرفى گفته باشد.

پاسخ ما بـه اشكال مربوط بـه اختلاف درون پيشنـهادهاى قرآن درون مواردى كه تحدى و مبارزه طلبى كرده است

و اما اينكه چرا قرآن كريم درون تحدّى هايش پيشنـهادهاى مختلفى كرده : يك جا مى فرمايد: (فاتوا بسورة مثله ) كه ظاهر درون اين هست كه تحدّى بـه يك سوره است. و جاى ديگر فرموده : (فاتوا بعشر سور مثله مفتريات ) كه ظهور درون تحدّى بـه عدد خاصى بيش از يك سوره دارد، و جايى ديگر فرموده : (فلياتوا بحديث مثله ) كه ظهور درون تحدّى بـه كلامى مثل كلام قرآن دارد، هر چند كه آن كلام از يك سوره كمتر باشد.

در پاسخ مى گوييم : ممكن هست علتش اين باشد كه هر يك از اين آيات غرضى خاص از تحدّى دارد. توضيح اينكه امتيازات قرآن بدان جهت كه كلامى الهى هست و صرف نظر از فصاحتى كه درون لفظ آن و بلاغتى كه درون نظم آن هست، همـه مربوط بـه معانى و مقاصد قرآن است. منظورم از معنا آن معنائى كه منظور علماى بلاغت ميباشد نيست، كه مى گويند: بلاغت از صفات معنا است،

و الفاظ چيز پيش پا افتاده اى هست كه مفاهيم از جهت ترتب طبيعى كه درون ذهن دارند بـه وسيله آن الفاظ معنون و تعبير مى شوند. آن معنائى كه درون نظر علماى ادب هست درون كلامـهاى بيهوده و فحش و دروغ صريح و هجو و تهمت نيز يافت مى شود، و كسى كه آشناى بـه فنون ادبيات هست ميتواند درون همـه اين سخنان بيهوده نكات ادبى را بگنجاند، همچنانكه مى بينيم مقدار زيادى از اينگونـه سخنان بيهوده و در عين حال اديبانـه از شعرا و اديبان گذشته بـه عنوان شعر و نثر بـه يادگار مانده است.

بلكه منظور از معنا و مقصد قرآن همان چيزى هست كه خود قرآن درون توصيف آن فرموده : (الكتاب الحكيم ) (كتاب مبين ) (القرآن العظيم ) (الفرقان ) (يهدى الى الحق و الى طريق مستقيم ) (لقول فصل و ما هو بالهزل ) (كتاب عزيز لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه ) و نيز فرموده : (ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه ) (هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا)، و نيز فرموده : (تبيانا لكل شى ء و لا يسمـه الا المطهرون ).

مقصود از بلاغت قرآن، بلاغت مصطلح بين علماء بلاغت و ادب نيست

پس روشن شد كه هيچيك از اينـها كه گفته شد و قرآن خود را بـه داشتن آن اوصاف معرفى نموده منظور علماى ادب از بلاغت نيست، چون گفتيم بلاغتى كه آنان درون نظر دارند با دروغ و تهمت و هر سخن باطل ديگر جمع ميشود، و قرآن كريم اينگونـه سخنان بليغ را هر قدر هم بليغ باشد، لغو و اثم خوانده و انسانـها را از تفوّه بـه آن نـهى فرموده است، بلكه معنايى كه اوصاف مذكور درون بالا دارد مقاصدى هست الهى، كه همـه آنـها و به تمام معنا بر حق جريان دارد، حقى كه آميخته با باطل نيست، حقى كه درون طريق هدايت بشر واقع مى شود، و كلامى كه مشتمل بر اين معنا باشد و چنين غرضى را تاءمين كند و تنـها كلامى ميتواند باشد كه خداى عزّوجل آن را ساخته و پرداخته كرده و نازل فرموده باشد، که تا رحمت براى مؤمنين و ذكر براى اهل عالم باشد.

اين هست آن كلامى كه ميتوان با آن تحدّى كرد، و تمامى بشر از اولين و آخرين را مخاطب قرار داد و گفت : (فلياتوا بحديث مثله )، چون هر كلام را حديث نمى نامند، آن كلام حديث هست كه مشتمل بر غرضى مـهم باشد، غرضى كه بـه عنوان حديث سينـه بـه سينـه و دست بـه دست بگردد، و همچنين گفت : (فاتوا بسورة مثله )، چون خداى تعالى هر چند آيه را يك سوره نمى خواند هر چند كه آن آيات متعدد باشد، مگر آنكه آن چند آيه مشتمل باشد بر غرضى الهى، متمايز از غرضهايى كه درون سوره هاى ديگر استيفاء شده است.

و اگر اين نبود، تحدّى بـه آيات قرآنى تمام نمى شد، زيرا خصم ميتوانست از مفردات آيات، عدد بسيارى را انتخاب كند و يك يك آنـها را درون مقابل كلمات شيرين شعراى عرب قرار داده بـه مقايسه بنشيند، مثلا كلمـه (و الضحى ) (و العصر)، (و الطور)، (فى كتاب مكنون)، (مدهامتان )، (الحاقة ما الحاقة ) (و ما ادراك ما الحاقة )، (الرحمن )، (ملك الناس )، (اله الناس )، (و خسف القمر)، (سندع الزبانية )، و كلماتى از اين قبيل را گرفته بدون اينكه آنـها را بـه هم ربط دهد، که تا كلامى سر و ته دار و داراى غرض شود، درون مقابل اشعار عرب قرار داده بگويد: اشعار عرب خيلى شيواتر و شيرين تر از اين كلمات بى معنا است.

اختلاف درون موارد تحدى، بـه اختلاف درون اغراض و خصوصيات آن موارد برمى گردد

پس آنچه كه خصم درون آيات تحدّى مكلف بدان شده اين هست كه كلامى بياورد كه شبيه قرآن باشد، يعنى علاوه بر بلاغت و معجزه آسائى كه درون عبارات و الفاظ آن هست، مشتمل بر بيان پاره اى از مقاصد الهى و اغراضى باشد كه خداى تعالى آنـها را اغراض و اوصاف كلام خود شمرده.

و كلام الهى با آن تحدّى هائى كه درون آيات تحدّى كرده بـه حسب آنچه از خصائصش پيدا هست در هر سوره غرض خاصى را دنبال كرده، درون عين حال مجموع آن، اغراضى (بهم پيوسته و) مختص بـه خود دارد آرى مجموع قرآن اين خصيصه را دارد كه كتابى هست مشتمل بر تمامى مايحتاج نوع بشر که تا روز قيامت، مشتمل هست بر معارف اصولى، اخلاق فاضله، و احكام فرعيه، (بطورى كه درون اين سه مرحله هيچ موضوعى را بدون حكم نگذاشته و آنچه بشر که تا روز قيامت مورد حاجتش باشد بيان كرده ) و در عين حال تك تك سوره هاى قرآن خصوصيتى مختص بـه خود دارد، و آن اين هست كه با بيانى جامع و بلاغتى خارق العاده يكى از اغراض الهى را كه بستگى و ارتباط با هدايت و دين حق دارد دنبال مى كند، و اين خصيصه غير آن خصيصه اى هست كه درون مجموع قرآن كريم هست، و همچنين چند سوره مثلا ده يا بيست سوره از قرآن نيز خصيصه ديگرى مخصوص بـه خود دارند، و آن اين هست كه فنونى از مقاصد و اغراض را با بيانى غير از بيانات ساير سوره ها بيان مى كنند که تا بيانات قرآن يك نواخت نباشد، بلكه درون آن تنوعى بـه كار رفته باشد، و اين تنوع خود دليل مى شود بر اينكه نمى توان درباره قرآن احتمال اتفاق و تصادف داد.

آرى، اگر اين تنوع نبود ممكن بود خصم درون پاسخ تحدّى هاى قرآن درون مقام آوردن مثل آن برآيد، و چون از آوردن مثل آن عاجز شود بـه ذهنش برسد، ناتوانيش از آوردن مثل قرآن دليل بر عجز بشر از آوردن مثل آن است، و دلالتى ندارد بر اينكه قرآن از ناحيه خدا بوده و به علم الهى وحى شده است، چون ممكن هست قدرت فردى از بشر درون ساختن و پرداختن قرآن مانند ساير صفات و اعمال افراد بشر باشد، چون هر فردى از انسان صفات و اعمالى خاص بـه خود دارد، بطورى كه ديگران نمى توانند عين آنـها را داشته باشند، بعد همانطور كه تصادف و دست بـه دست هم اتفاقى اسباب باعث مى شود كه مثلا فردى (نابغه و يا) بلند بالا و يا كوتاه قد و يا درشت هيكل و يا شجاعتر و سخيتر و ترسوتر و بخيل تر از ساير افراد شود، چه مانعى دارد كه اسبابى تصادفى و اتفاقى دست بـه دست هم داده باشند، و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را داراى چنين قدرتى كرده باشند، كه كلامى ساخته و پرداخته كند كه ديگران از آوردن مثل آن عاجز باشند، بعد صرف عاجز بودن ديگران از اين كار دليل نمى شود بر اينكه كلام او وحى آسمانى باشد.

و اين احتمال هر چند درباره يك سوره از قرآن نيز مردود و مدفوع هست (پس بـه طريق اولى درون مورد مجموع قرآن بعيدتر و باطل تر هست ) و گو اينكه آن سوره اى كه خصم مى خواهد مثلش را بياورد كلامى هست بليغ و مشتمل بر معانى حقه و حقيقى، و خالى از ماده كذب و سوره اى كه چنين وضعى دارد ممكن نيست بطور تصادف و اتفاق از زبان كسى صادر شود، بدون اينكه درون آن غرضى مورد قصد و اراده باشد، الا اينكه اين احتمال (تصادف و اتفاق ) همانطور كه گفتيم درون مورد سوره هاى متعدد بعيدتر و غير قابل قبولتر است، زيرا آوردن سوره اى بعد از سوره ديگر و بيان غرضى بعد از غرض ديگر و كشف راز نـهفته اى بعد از كشف از رازهاى ديگر مجالى براى احتمال صرف و اتفاق نميگذارد.

عدد ده در: (فأتوا بعشر سور مثله) خصوصيتى ندارد و دلالت بر كثرت و تعدد دارد

حال كه اين معنا روشن گرديد واضح شد كه تحدّى درون مثل آيه شريفه (قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا) ممكن هست در مورد تحدّى بـه تمامى قرآن باشد، كه همـه اغراض الهى درون آن جمع است، و اين خصيصه را دارد كه مشتمل هست بر تمامى معارف و احكامى كه بشر که تا روز قيامت محتاج آن ميشود.

و تحدّى بـه مثل آيه (قل فاتوا بسورة مثله ) تحدّى بـه يك سوره باشد بدان جهت كه آن سوره خصيصه ظاهرى دارد، و آن اين هست كه يكى از غرضهاى جامع از اغراض هدايت الهى را بطور كامل بيان مى كند، بيانى كه حق را از باطل متمايز مى سازد، و صرف لفاظى و سخن پردازى نيست. و تحدّى درون آيه (فاتوا بعشر سور) تحدّى بـه ده سوره از قرآن باشد، بدان جهت كه مشتمل بر تفنن هست (يعنى يك مطلب را درون چند قالب از بيان آورده و اين خود دليل قطعى هست بر اينكه قرآن مولود تصادف نيست، بلكه گوينده آن آنچه گفته از روى علم و حكمت گفته هست )، و كلمـه (عشرة - ده سوره ) بدين جهت آورده نشده كه خصوص عدد ده دخالتى درون اين دلالت دارد، بلكه بدين جهت آورده شده كه اين عدد دلالت بر كثرت دارد، و منظور از آن، سوره هاى بسيار است، همچنانكه عدد صد و هزار نيز كنايه از آن است، درون قرآن كريم فرموده : (يود احدهم لو يعمر الف سنة ).

پس منظور از كلمـه (عشر سور) - و خدا داناتر هست - سوره هاى بسيار و داراى مرتبهاى از كثرت است، مرتبه اى كه درون عرف مردم كثير شمرده شود، بعد گويا فرموده : اگر شك داريد كه قرآن كلام خداى تعالى است، چند سوره مثل آن بياوريد، كه حداقل بـه ده عدد برسد که تا معلوم شود آن تنوعى كه قرآن كريم درون بيانات خود دارد معجزه آسا است، و نمى تواند جز از ناحيه خداى تعالى باشد.

و اما اينكه درون جاى ديگر تحدّى را بر روى يك حديث مثل قرآن آورده و فرموده : (فلياتوا بحديث مثله ) گويا نوعى تحدّى هست كه از تحدّى هاى سه گانـه قبل عمومى تر است، چون كلمـه (حديث )، هم شامل يك سوره ميشود و هم شامل ده سوره و هم شامل همـه قرآن، بعد اين آيه تحدّى ايست مطلق بـه آوردن سخنى كه خصايص قرآن را داشته باشد.

در اينجا دو نكته باقى مى ماند كه تذكرش لازم است.

طرح اين اشكال كه صرف ناتوانى بشر درون آوردن مثل قرآن، دليل بر آن نمى شود كه قرآن از ناحيه خدا است. و پاسخ بدان

يكى اينكه درون ميان همـه آيات تحدّى درون هيچيك بـه جز آيه مورد بحث نيامده بود كه اگر ميگوييد: قرآن افتراء بـه خدا هست شما هم اين افتراء را بزنيد، تنـها درون آيه مورد بحث هست كه فرموده : (فاتوا بعشر سور مثله مفتريات ) و شايد وجهش اين بوده باشد كه نوع عنايتى كه درون اين آيه هست درون ساير آيات تحدّى نيست، و نوع عنايتى كه درون آنـها هست درون اين آيه نيست. عنايت درون ساير آيات تحدّى درون اين بود كه اثبات كند منكرين قرآن نمى توانند مثل قرآن و يا مثل سوره اى از قرآن را بياورند، زيرا قرآن مشتمل بر جهاتى هست كه قدرت بشرى متعلق بـه آن نمى شود، و جز خداى تعالى كسى نمى تواند آن جهات را درون كلام خود بگنجاند، و به همين جهت كلام درون آن آيات بطور مطلق آمده است.

ولى درون آيه مورد بحث بـه قرينـه اينكه بـه دنبالش جمله (فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم اللّه ) آمده دلالت دارد بر اينكه تحدّى درون آن، بـه اين جهت هست كه قرآن متضمن علمى هست كه آن علم مختص بـه خداى تعالى است، و غير از خداى تعالى كسى راهى بـه آن علم ندارد، و اين خصيصه ذاتا چيزى نيست كه بتوان احتمال افتراء درون آن داد، يعنى ذاتا افتراء پذير نيست، و بنابراين كانـه فرموده : (اين قرآن ذاتا طورى هست كه افتراء پذير نيست، ممكن نيست كسى آن را خود ساخته و به دروغ بـه خدا نسبت داده باشد، براى اينكه متضمن امورى از علم الهى هست كه غير خداى تعالى كسى بـه آن راه ندارد، و اگر درون اين معنا شك داريد ده سوره مثل آن بياوريد و به خدا افتراء بزنيد، و در اين كار بـه هر كس دست يافتيد از او كمك بگيريد، و اگر نتوانستيد بدانيد كه بعد اين قرآن بـه علم مخصوص خدا نازل شده - دقت بفرماييد.

نكته دوم اينكه ببينيم معناى تحدّى بـه مثل درون آنجا كه فرمود: (بمثل هذا القرآن ) و يا (بحديث مثله ) و يا (بسورة مثله ) و يا (بعشر سور مثله ) چيست ؟ وجه ظاهر درون آن، اين هست كه وقتى كلامى بـه ادعاى مدعيش آيت و معجزه باشد، اگر كسى بتواند مثل آن را بياورد توانسته هست ادعاى آن مدعى را باطل كند و در ابطال آن بـه بيش از آوردن مثل آن نيازى ندارد، و لازم نيست كه كلامى بهتر از آن از حيث صفات و خواص بياورد.

ولى بعضيها بـه مساله آوردن مثل، اشكال كرده، و گفته اند و يا ممكن هست بگويند: صرف اينكه كسى نتواند مثل آن كلام را بياورد دلالت ندارد بر اينكه آن كلام معجزه است، و مستند بـه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيست، براى اينكه صفات كمالى درون نوع بشر پيدا مى شود: يكى بليغ، يكى نويسنده، ديگرى شجاع، و آن ديگرى سخى، و افراد ديگر داراى فضايل ديگرند،

اين صفات كمال داراى مراتبى متفاوت و مختلفند، بعضى از مردم درون داشتن يكى از اين فضايل برتر از بعض ديگرند، و چون چنين هست قهرا اين فضايل مرتبه اى خواهد داشت كه فوق همـه مراتب ديگر باشد، مرتبه اى كه نـهايت درجه اى باشد كه نفس بشر بتواند بـه آن برسد.

پس، هر صفتى از صفات كمال كه فرض شود درون بين انسانـها فردى پيدا خواهد شد كه عاليترين درجه آن را داشته باشد، درجه اى كه هيچ كس ديگرى آن درجه را نداشته و همسنگ او درون آن كمال نباشد.

و اين معنا قابل انكار نيست و ضرورى هست كه بين عموم افراد بشر كسى يافت خواهد شد كه از همـه بشر بليغ ‌تر يا نويسنده تر يا شجاعتر يا سخيتر باشد همانطور كه فردى يافت مى شود كه از عموم بشر بلند قامت تر و يا سنگين جثه تر باشد، وقتى چنين هست چرا جايز نباشد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) همان فردى باشد كه از همـه مردم فصيحتر و بليغتر بوده و قرآن كلام خود او باشد كلامى كه احدى نتواند درون مقام معارضه با او برآيد، و كلامش درون موقفى باشد كه براى احدى از افراد بشر جاى پايى درون آن موقف نباشد؟ بنابراين، صرف ناتوانى بشر از آوردن مثل آن كلام دليل نمى شود بر اينكه كلام او از ناحيه خداى تعالى بوده و ساخته دست بشر نيست، زيرا ممكن هست ساخته بشرى باشد كه مختص بـه آن جناب بوده و ديگران از آوردن چنان كلامى محروم باشند. اين چكيده آن ايرادى هست كه گفتيم ممكن هست كسى وارد كند، و ع اين احتمال اين هست كه : هر چند صفات بشرى كه افراد درباره آن، مورد مقايسه قرار گرفته اند درون فردى بيشتر از فرد ديگر و يا كمتر از فرد ديگر يافت مى شود، و ليكن اين صفات هر چه باشد موهبتى هست كه اگر طبيعت بشرى افرادى را برخوردار از آن مى سازد بـه خاطر استعدادى هست كه خدا درون آن طبيعت، و يا بـه عبارتى درون طبيعت آن فرد نـهاده، و چنان نيست كه بدون هيچ منشاى و به صرف تصادف درون آن فرد پيدا شود.

و چون چنين هست هر صفتى كه درون فردى از افراد فرض شود كه مختص بـه او باشد و كسى بـه پايه او نرسد که تا چه رسد بـه اينكه از او برتر باشد، بالاخره منشاى دارد كه ديگران ميتوانند با تمرين مستمر و رياضت پيگير آن اعمالى كه فرد مورد نظر با آن محتوا انجام مى دهد انجام دهند، و در پاره اى اعمال از او تقليد كنند که تا به تدريج مثل او شوند، و اگر نتوانستند درون همـه خصوصيات تنـه بـه تنـه او بزنند حداقل درون بعضى از كمالاتش مثل او شوند، و آنچه براى فرد نابغه باقى مى ماند اصالت و سبقت و پيش كسوتى باشد، مثلا حاتم طائى هر چند فردى يگانـه و بدون معارض درون سخاوت بوده و كسى نمى تواند درون اين فضيلت از او پيشى بگيرد، ولى اين براى هر كس ممكن هست كه درون راه كسب اين فضيلت رياضت بكشد، و تمرين مستمر داشته باشد که تا بتواند درون آخر، مرتبه اى از سخاوت حاتم را از خود بروز دهد، هر چند كه نتواند درون همـه مراتبش از او پيشى بگيرد.

آرى، كمالات معنوى و انسانى كه درون حقيقت منابع اعمال آدمى، و اعمال آدمى آثار آن منابع است، راهش اين راه و وضعش اين وضع است، و هر انسانى ميتواند با تمرين و ممارست پيگير اين راه را ادامـه دهد، و مراقب باشد از آن منحرف نگردد، که تا وقتى كه آن صفتى كه درون پى كسب آن هست ملكه اش شده كارش بـه جائى برسد كه هر عملى مى كند نشان دهنده آن صفت باشد حال يا حد كامل آن صفت را نشان دهد و يا پايين تر از آن را.

پس روى اين حساب اگر قرآن كريم گفتار شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بود و فرض كنيم كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بليغترين و فصيحترين انسان دنيا بوده، هر كس ديگرى ميتواند اهتمام بـه خرج دهد، و بر طبق روشى كه آن جناب داشته و توانسته آن نظم بديع و بى سابقه را درون كلام خود بـه كار برد تمرين كند، و اگر نتوانست درون همـه قرآن با آن جناب معارضه نمايد حداقل درون بعضى از كلمات او - مثلا درون يك سوره - از آن جناب تقليد نموده يك سوره مثل قرآن درست كند.

آرى، قرآن كريم درون هيچيك از آيات تحديش نفرموده (اگر شك داريد كه اين كلام از ناحيه خداى تعالى نازل شده يك سوره بليغتر از آن و يا بهتر از آن و يا يك حديثى بليغتر و بهتر از آن بياوريد) که تا كسى درون رد آن تحدّى بگويد: قرآن بليغترين كلام و يا بهترين كلام بشر هست و ديگر هيچ بشرى نميتواند بليغتر و بهتر از آن را بـه وجود آورد، و نتيجه بگيرد كه عدم توانايى بشر بر آوردن كلامى بليغتر از قرآن دليل نيست بر اينكه قرآن كلام غير بشر است، بلكه فرموده : (مثل آن را بياوريد) و يا (يك سوره مثل آن را بياوريد) و يا (يك حديث مثل آن را بياوريد) و كسى نمى تواند انكار كند كه هر انسانى ميتواند مثل كلام غير خود را درست كند، هر چند كه فرض شود آن غير بـه بيانى كه گذشت نابغه درون كلام باشد، بعد اشكالى كه كرده بودند با كلمـه (مثله ) پاسخ داده شد.

فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم اللّه و ان لا اله الا هو فهل انتم مسلمون

اجابت و استجابت دعوت هر دو بـه يك معنا است.

از ظاهر سياق و زمينـه كلام بر مى آيد كه خطاب درون اين آيه بـه مشركين است، و تتمـه كلامى هست كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) درون جمله (قل...) از طرف خداى تعالى مامور شده آن كلام را بـه مشركين بگويد. و بنابراين، بعد ضمير جمع درون جمله (لم يستجيبوا) بـه آلهه و هر كسى برميگردد كه درون جمله (و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ) قرار شد مشركين آنان را بـه كمك بطلبند.

با عجز خود و اسبابى كه بدان معتقديد، از آوردن مثل قرآن، راهى جز يقين بـه الهى بودن قرآن نمى ماند

و معناى آيه اين هست كه : حال اگر شما مشركين، آلهه و جن و انس و بليغ ‌ترين اهل لسان خود را كه عارف بـه اسلوبه اى كلامى هستند و يا از علماى اهل كتابند كه نزد خود كتب آسمانى دارند و از اخبار انبياء و امتها باخبرند و يا كاهنانى هستند كه همواره از القاآت شيطانـهاى جنى استمداد ميكنند، و يا اهل علم و فهم از ساير طبقات مردمند و متخصص درون معارف شناسى هستند و به همـه اطراف و جوانب معارف آشنائى دارند بـه كمك خوانديد و آنان شما را اجابت نكردند، بعد بدانيد كه اين قرآن ساخته و پرداخته علم و تخصص من و غير من كه شما احتمالش را ميدهيد و خيال ميكنيد او بـه من تعليم داده نيست، بلكه كلامى هست الهى كه خداى تعالى آن را بـه علم خود نازل كرده و نيز بدانيد كه آن توحيدى كه من شما را بـه سوى آن دعوت مى كنم حق است، چون اگر غير از خداى تعالى صاحب اين كلام خدايى ديگر مى بود او شما را درون اين دعوت ما كمك مى كرد و تنـهايتان نميگذاشت، آيا اى مشركين باز بر كفر و شرك خود پافشارى مى كنيد و يا آنكه تسليم خدا و منقاد درون برابر امر او ميشويد؟

بنابراين، اينكه فرمود: (فان لم يستجيبوا لكم ) درون معناى اين هست كه بگوييم : اگر بعد از استمداد از هر كس كه توانستيد دعوت كنيد باز هم قادر نشديد با قرآن معارضه كنيد... براى اينكه آن اسبابى كه باعث مى شود آنان تواناى بر معارضه شوند، همان قدرت بيان و قريحه بلاغتى هست كه دارند، و خود معتقد بودند كه اين قريحه را آله هشان بـه آنان داده نـه خداى تعالى، و تازه آله هشان هر چه داشته بـه آنان نداده چيزهايى ديگر نيز دارند كه اگر مشركين آن آلهه را بـه كمك بطلبند ميتوانند چيزهايى كه تاكنون بـه آنان نداده اند بدهند. خوب وقتى آنان نزد آلهه خود چيزهايى سراغ دارند و نيز نزد غير آلهه از كسانى كه بـه مددشان خواهند آمد چيزهايى سراغ دارند قاعدتا بايد درون آوردن مثل قرآن كه بـه عقيده آنان كلام يك بشر هست موفق شوند، و اگر اين مددكاران دعوت مشركين را اجابت نكردند و در مقام معارضه با قرآن بر نيامدند، قهرا دستشان از تمامى سببهايى كه بـه عقيده آنان سبب و مايه قدرت است، قطع شده و قدرتشان سلب مى گردد، بعد لازمـه اجابت نكردن مددكاران نامبرده، قدرت نداشتن مشركين بر معارضه است، و لازمـهاش اين هست كه حتى با قدرت و قريحه اى كه خودشان دارند نتوانند معارضه كنند، و بر اين حساب درون آيه شريفه كنايه اى بـه كار رفته.

معناى اينكه: (قرآن بـه علم خدا نازل شده) و وجوهى كه درون اين باره گفته شده است

(فاعلموا انما انزل بعلم اللّه ) - ظاهرا منظور از كلمـه (علم اللّه ) علم مختص بـه خداى تعالى است، و آن عبارت هست از غيبى كه غير خداى تعالى كسى را بدان راهى نيست مگر بـه اذن خود او، همچنانكه درون جاى ديگر نيز متعرض اين معانى شده و فرموده : (لكن اللّه يشـهد بما انزل اليك انزله بعلمـه ) و نيز فرموده : (ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك ) و نيز فرموده : (عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول )، و نيز فرموده : (انـه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون تنزيل من رب العالمين ).

پس معناى آيه چنين مى شود: اگر نتوانستيد بـه هيچ سببى - غير از خداى تعالى - كه شما بـه آن دل بسته ايد با قرآن معارضه كنيد، بعد ‍ يقين كنيد كه اين قرآن جز از ناحيه سببى غيبى نازل نشده بلكه از انباء و اخبار غيب هست كه مختص بـه خداى تعالى است، بعد او هست كه آن را بر من نازل كرده و به وسيله آن با من تكلم كرده و خواسته هست نخست خود من معارف حقه و ذخاير هدايت آن را بفهمم، و سپس بـه شما تفهيم كنم.

مفسرين درون معناى جمله مورد بحث توجيهات ديگرى كرده اند، بعضى گفته اند: منظور اين هست كه قرآن با علم و آگاهى و اطلاع خداى تعالى نازل شده، و او شاهد بر نزولش بوده. بعضى ديگر گفته اند: منظور اين هست كه اين قرآن طورى نازل شده كه خدا ميداند كسى نمى تواند با آن معارضه كند، زيرا قرآن قابل معارضه نيست. و يا اين هست كه تنـها خدا بـه نظم و ترتيب آن آگاه است، و غير خدا كسى آگاه نيست. ولى همـه اينـها معانى سست و دور از فهم است.

و جمله مورد بحث كه مى فرمايد: (انما انزل بعلم اللّه ) بيانگر يكى از دو نتيجه اى هست كه از اجابت نكردن آلهه گرفته مى شود.

و نتيجه ديگرش را جمله (و ان لا اله الا هو) بيان مى كند، و به دست آمدن اين نتيجه بـه دو وجه هست : يكى اينكه وقتى مشركين درون امر مـهمى از امورات خود، آلهه خود را ميخوانند و - مثلا درون همين پاسخگوئى بـه تحدّى قرآن - وقتى از آن آلهه كمك ميخواهند، و آلهه اجابتشان نميكنند، همين معنا كشف مى كند كه اين آلهه چيزى بـه جز خيال نيست، براى اينكه اله وقتى اله هست كه وقتى بنده مضطر و بيچاره اش او را ميخواند اجابت كند آنـهم درون موقعيتى كه استمداد مشركين بـه نفع خود آلهه است، زيرا قرآن كريم آمده که تا تار و پود آلهه را بباد دهد و بساط آلهه پرستى را يكسره برچيند، و مردم را - كه که تا - كنون براى آنـها حريمى و حرمتى قائل بودند - از آنـها منصرف نموده متوجه خداى تعالى كند، اگر امروز بـه فرياد دوستان خود - يعنى مشركين - نرسند و آنان را درون معارضه با قرآن كمك نكنند بازار خود آنـها برچيده مى شود، و ما مى بينيم كه كمك نكردند، و اين روشن ترين دليل هست بر اينكه اله و معبود نبودند.

وجه دوم اينكه، اگر صحيح باشد كه قرآن حق هست و از ناحيه خدا نازل شده قهرا هر چه ميگويد درست و هر خبرى مى دهد راست است، و يكى از خبرهائى كه مى دهد اين هست كه غير از خداى تعالى هيچ معبود و الهى نيست، و از همين جا مى فهميم كه جمله (لا اله الا اللّه ) نتيجه اجابت نكردن اله است، همچنانكه فهميديم خداى تعالى قرآن را بـه علم خود نازل كرده.

بيان اينكه خطاب درون جمله: (فهل انتم مسلمون) متوجه مشركين هست و رد سخنان ديگرى كه درون اين باره گفته شده است

(فهل انتم مسلمون ) - يعنى وقتى بـه دليل اجابت نكردن شركايتان و هم بـه دليل عجز خودتان از آوردن مثل قرآن، برايتان معلوم شد كه اين كتاب از ناحيه خداى تعالى هست آيا تسليم دانسته هاى خود كه همان توحيد خداى سبحان و آسمانى بودن اين كتاب هست ميشويد؟ و آيا ميپذيريد كه خداى تعالى اين كتاب را بـه علم خود نازل كرده ؟ بعد اين سؤال درون حقيقت امر بـه اسلام آوردن هست . همـه اين مطالب امورى هست كه از ظاهر آيه استفاده ميشود.

ولى بعضى گفته اند: خطاب درون اين جمله بـه شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است، و اگر خطاب را بـه صيغه جمع آورده با اينكه آن جناب يك نفر بوده صرفا بـه منظور تعظيم است، و ضمير جمع غايب درون جمله (لم يستجيبوا) بـه مشركين برميگردد، مى فرمايد: اى پيامبر! اگر مشركين دعوت ترا كه با قرآن معارضه كنند نپذيرفتند، بعد خود بدان كه قرآن بـه علم خدا نازل شده و بدان كه خدا واحد است، حال آيا تو تسليم امر او ميشوى ؟

و اين وجه درست نيست، زيرا درون زبان عرب احترام بـه وسيله استعمال صيغه جمع تنـها درون متكلم هست كه درون قرآن كريم درون بسيارى موارد خداى تعالى از خودش تعبير فرموده بـه : ما چنين و چنان كرديم و يا مى كنيم، و اما درون خطاب و غيبت چنين تعبيرى سابقه ندارد.

علاوه براين، استناد وحى الهى و تكلم ربانى بـه خداى تعالى استنادى ضرورى هست و جاى شك نيست که تا براى اثبات آن احتياج بـه دليل پيدا شود، بعد آنچه از وحى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) تلقى ميكند، دلالتش بر اينكه كلام خدا است، دلالتى ضرورى و بديهى هست و احتياج ندارد بـه اينكه براى اثبات آن احتجاج شود، و به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بفرمايد: دليل اينكه قرآن كلام ما هست اين آزمايش را بـه عمل بياور كه بـه مشركين بگوئى مثل قرآن را بياورند که تا اگر نياوردند يقين كنى كه قرآن كلام ما است. بله اين استدلال درون كلام مخلوقين يعنى انسانـها و جن و ملك و هر هاتف ديگرى بجا هست و فرضا اگر هاتفى غيبى بـه شما سخنى بگويد جا دارد اضافه كند و بگويد: اگر شك دارى كه اين سخن از غيب است، از ملائكه است، از جن است، بـه فلان دليل تمسك كن، و نـه تنـها استدلالى بجا هست بلكه لازم است، زيرا بدون دليلى حسى و عقلى نميشود آن سخن را بـه فرشته و يا جنى مستند كرد. و ما درون سوره آل عمران درون داستان زكريا مطالبى درون اين باره گذرانديم، و بزودى بحث مستوفاى آن درون جاى مناسب خواهد آمد - ان شاء اللّه. از اين هم كه بگذريم، اصولا مخاطب قرار رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بـه خطابى بـه مثل (و انـه لا اله الا هو) و مثل (فهل انتم مسلمون ) خالى از ركاكت نيست. از اين نيز كه بگذريم، خود استدلال نيز استدلالى هست ناتمام كه توضيحش را ميدهيم.

بعضى گفته اند: آيه شريفه خطابش هم متوجه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و هم مؤمنين و يا تنـها بـه مؤمنين است، براى اينكه مؤمنين نيز درون دعوت دينى و تحدّى بـه قرآن كه كتاب پروردگارشان هست و بر آنان نازل شده با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شريكند، و معناى آيه اين هست كه : اگر مشركين شما را درون پيشنـهادتان كه همان معارضه با قرآن هست اجابت نكردند، بعد ‍ بدانيد كه قرآن نازل شده بـه علم خدا است، و بدانيد كه هيچ معبودى جز اللّه نيست، بعد آيا شما تسليم خدا ميشويد؟

بعضى از صاحبان اين توجيه، وقتى متوجه عيب گفتار خود شدند كه معنا ندارد مؤ منين را كه داراى ايمان بـه خداى تعالى و به كتاب او بودند دعوت بـه پرستش خداى يكتا و به اين معنا كرد كه بدانند كتاب خدا نازل از ناحيه خداست، و بدانند كه خدا يگانـه هست و هيچ شريكى ندارد، ناگزير گفتار خود را اينطور اصلاح نمودند كه منظور از اين دعوت اين هست كه شما مؤمنين وقتى ديديد كه مشركين از آوردن مثل قرآن عاجز شدند بر علم خود (و اينكه ميدانيد قرآن از ناحيه خداست و به علم او نازل شده و معبودى جز خدا نيست ) ثبات قدم بـه خرج دهيد، و معناى اينكه درون آخر فرمود: (فهل انتم مسلمون ) اين هست كه آيا اين ثباتى كه گفتيم بـه خرج مى دهيد و بر اسلام خود و اخلاص درون آن استوار مى مانيد؟

اشكالى كه درون اين توجيه هست اين هست كه آيه را با اينكه عموم و اطلاق دارد بدون دليل مقيد كرده اند، زيرا دليلى كه آورده اند تمام نيست، چون اگر مشركين دعوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مؤمنين را اجابت نموده و رفته باشند از آلهه خود و ساير كسانى كه اميد مساعدتشان را داشته اند كمك بگيرند و همـه آنـها خواهش پرستندگان خود را پذيرفته و جمع شده باشند، و در آخر از آوردن مثل قرآن عاجز مانده باشند، آن وقت هست كه مى شود بـه خاطر اين دليل واضح بـه مؤمنين گفت : بعد بدانيد - و به قول اين مفسر - و بر علم خود استوار بمانيد كه قرآن فوق كلام بشر است، و چنين و چنان است، زيرا درون اين صورت حجت بر آنان تمام شده. و اما اگر مشركين بـه آن دستور كه فرمود: (فاتوا بعشر سور مثله مفتريات ) عمل نكنند حال يا بـه خاطر اينكه يقين دارند كه قرآن كلام خدا هست و بـه حق نازل از ناحيه او هست و اگر مى گويند: (افتراء هست ) صرف لجبازى هست و عناد وادارشان كرده، نـه اينكه بـه راستى معتقد بـه گفته خويش باشند و يا درون قرآن شكى داشته باشند و يا اگر اين يقين را نداشته اند بدين جهت اقدام بـه معارضه نكردند كه ماءيوس از اجابت خدايان خود و معارضه با قرآن بودند، و يا اصلا درون اين كلام خود جد نداشتند، و سخن بيهوده گفته اند، (در اين صورت چيزى بـه ايمان مؤمنين اضافه نمى شود، تنـها حجت بر خود كفار تمام مى شود، و تمام شدن حجت بر كفار مبنى بر نظريه ما هست كه گفتيم خطاب درون آيه متوجه مشركين هست ).

و خلاصه : اگر مشركين دعوت رسول خدا و يا مؤمنين و يا هر دو را نپذيرند اين نپذيرفتنشان بـه تنـهائى دليل نمى شود بر اينكه قرآن از ناحيه خداى تعالى نازل شده مگر آنكه قبلا مشركين شركاء و ياران خود را دعوت بـه معارضه كرده باشند و آن شركاء اجابت نكرده باشند و ما مى دانيم كه از مشركين دعوتى اينگونـه صورت نگرفته بود، تنـها خود مشركين بودند كه پيشنـهاد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مؤمنين را قبول نكردند، و قبول نكردن خود آنان هيچ سودى نميبخشد. بعد چاره اى جز اين نيست كه بگوييم معناى آيه اين هست كه :

اى رسول و اى مؤمنين ! اگر مشركين رفتند که تا خدايان و ياران جنى و انسى خود را دعوت كنند ولى كسى دعوتشان را نپذيرفت، و خود مشركين هم دعوت شما را قبول نكردند، بعد بدانيد كه اين قرآن بـه علم خدا نازل شده و... و اين همان تقييدى هست كه قبلا گفتيم دليلى بر آن نيست.

علاوه، بنابراين توجيه خداى تعالى مؤمنين را امر كرده كه درون صورت تحقق يك امر فرضى كه هرگز تحقق نمى يابد ايمان بياورند و يا درون ايمان خود استوار شوند، و كلام خداى تعالى اجل هست از چنين چيزى، و اگر هم منظور اين بوده باشد كه بـه مؤ منين بفهماند مشركين نمى توانند مثل قرآن را بياورند، هر چند كه همـه شركاء و يارانى كه سراغ دارند بـه كمك بگيرند، حق كلام اين بود كه بفرمايد: بعد اگر دعوت شما را اجابت نكردند و هرگز هم اجابت نخواهند كرد بعد بدانيد كه....)

همچنانكه نظير اين تعبير را درون جاى ديگر كه چنين منظورى درون بين بوده آورده و فرموده هست : (و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله و ادعوا شـهداءكم من دون اللّه ان كنتم صادقين فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة اعدت للكافرين).

من كان يريد الحيوة الدنيا و زينتها نوف اليهم اعمالهم فيها و هم فيها لا يبخسون

مراد از توفيه اعمال (اعمال آنان را بـه آنان برمى گردانيم) و بيان اينكه نتيجه عمل تابع اسباب و عوامل پديد آورنده عمل است

مصدر (توفية ) كه فعل (نوفى ) از آن مشتق شده بـه معناى رساندن حق بـه صاحب آن است، البته رساندن بطور كامل. و ماده (بخس ) كه فعل مضارع مجهول (يبخسون ) از آن گرفته شده بـه معناى كمتر اجر مزدور است.

اين آيه شريفه تهديد عليه كفارى هست كه درون برابر حق خاضع نميشدند و يا آنكه حق بودن آنرا فهميده بودند ولى زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح داده آخرت را فراموش كرده بودند، و در عين تهديد ايشان بيان بعضى از سنتهاى جارى درون اسباب اين فراموشى نيز هست و روشن مى شود كه چطور مى شود كفار از نعيم زندگى آخرت ماءيوس ميگردند.

توضيح اينكه، عمل آدمى هر طور كه باشد تنـها آن نتيجه اى را كه منظور آدمى از آن عمل هست به او مى دهد، اگر منظورش نتيجه اى دنيوى باشد نتيجه اى كه شانى از شؤ ون زندگى دنياى او را اصلاح مى كند، از مال و جمال و جاه، و يا بهتر شدن وضعش، عملش آن نتيجه را مى دهد، البته درون صورتى آن نتيجه را مى دهد كه ساير اسبابى كه درون حصول اين نتيجه مؤ ثرند مساعدت بكنند، و عملى كه بـه اين منظور انجام شده نتايج اخروى را ببار نمى آورد، زيرا فاعل آن، قصد آن نتايج را نداشته که تا آن نتايج بـه دستش بيايد، و صرف اينكه عملى ممكن هست و صلاحيت دارد كه درون طريق آخرت واقع شود كافى نيست و رستگارى آخرت و نعيم آن را نتيجه نمى دهد، مثلا احسان بـه خلق و حسن خلق (هم ميتواند بـه نيت دوستيابى و جاه طلبى و نان قرض انجام شود، و هم بـه نيت پاداش اخروى و تحصيل خوشنودى خداى تعالى ) اگر بـه نيت خوشنودى خدا انجام نشود باعث اجر و پاداش اخروى و بلندى درجات نمى شود.

به همين جهت هست كه مى بينيم بعد از جمله مورد بحث فرموده : (اولئك الذين ليس لهم فى الاخرة الا النار و حبط ما صنعوا فيها و باطل ما كانوا يعملون )، و خبر داده كه آنان وقتى وارد درون حيات آخرت مى شوند، وارد درون خانـهاى مى شوند كه حقيقت و واقعيتش ‍ آتشى هست كه تمامى اعمال دنيايى آنان را ميخورد، آنطور كه آتش هيزم را از بين ميبرد، خانـه اى كه آنچه درون نظر اين دنياپرستان زيبا و مايه خرسندى بود نابود مى سازد و آنچه را كه كردند بى نتيجه و خنثى مينمايد. آرى دار آخرت چنين واقعيتى دارد و به همين جهت درون جاى ديگر قرآن آن را (دار البوار: خانـه هلاكت و نابودى ) ناميده مى فرمايد: (الم تر الى الذين بدلوا نعمة اللّه كفرا و احلوا قومـهم دار البوار جهنم يصلونـها). با اين بيان روشن مى شود كه هر يك از دو جمله (حبط ما صنعوا فيها)، و (و باطل ما كانوا يعملون ) بـه نوعى مفسر و بيانگر جمله (اولئك الذين ليس لهم فى الاخرة الا النار) مى باشند.

آنچه که تا اينجا گفته شد دو نكته را روشن ساخت : نكته اول اينكه، مراد از توفيه اعمال و پرداخت كامل اعمال بـه آنان، پرداخت كامل نتايج اعمال آنان و رساندن آثارى هست كه اعمالشان بـه حسب نظام اسباب و مسببات دارد، نـه آن نتايجى كه خود آنان از اعمالشان درون نظر داشتند، و به اميد رسيدن بـه آن نتايج، زحمت اعمال را تحمل كردند، دليلش هم اين هست كه درون اين نشاه از هر عملى آن نتيجه اى عايد صاحب عمل مى شود كه همـه اسباب و عوامل دست اندركار آن عمل، براى آن عمل معين كرده اند، نـه آن نتيجه اى كه صاحب عمل درون نظر گرفته، و بر اين حساب بايد دانست كه چنين نيست كه هر كس بـه هر آرزوئى كه دارد برسد، بلكه بـه آن نتايجى ميرسد كه عوامل مؤ ثر درون زندگى و افعال او معين كرده باشند.

و خداى تعالى درون جاى ديگر از كلام مجيدش از اين حقيقت اينطور تعبير كرده كه : (و من كان يريد حرث الدنيا نوته منـها و ما له فى الاخرة من نصيب )، ملاحظه مى كنيد كه درون اين آيه نفرموده : (نوته اياه ) - ما هر منظورى كه داشته بـه او ميدهيم بلكه فرموده : (نؤ ته منـها - پاره اى از آن بهره ها را بـه او ميدهيم ). و باز درون جاى ديگر فرموده : (من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحورا)، كه درون اين آيه علاوه بر آن نكته اى كه درون آيه قبلى بود اين بيان اضافى را هم دارد كه چنان نيست كه هر كس هر چه بخواهد و به همان مقدار كه خواسته بـه او مى رسد، بلكه زمام امور دنيا بـه دست خداى سبحان است، و طبق آنچه سنت اسباب بر آن جريان دارد بـه هر كس هر مقدار كه بخواهد مى دهد و هر چه را نخواهد نميدهد، هر كه را كه بخواهد مقدم ميدارد و هر كه را بخواهد عقب مياندازد.

نكته دوم اينكه اين دو آيه، يعنى آيه (من كان يريد الحيوة الدنيا و زينتها نوف اليهم اعمالهم ) - که تا آخر آيه بعدى - حقيقتى از حقايق الهى را بيان ميكند.

بحث روايتى

(شامل رواياتى درون ذيل آيات گذشته)

مرحوم كلينى درون كافى درون ذيل آيه (الا انـهم يثنون صدورهم ) بـه سند خود از ابن محبوب از جميل بن صالح از سدير از ابى جعفر، امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: جابر بن عبد اللّه بـه من خبر داد كه مشركين وقتى پيرامون كعبه بـه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) برمى خوردند، بعضى ها سر و كمر خود را اينطور خم مى كردند و جامـه اى بـه سر خود مى انداختند که تا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آنـها را نبيند، درون اين باره بود كه خداى عزّوجل اين جمله را نازل كرد: (الا انـهم يثنون ...) و در الدر المنثور هست كه ابن ابى شيبه و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ از ابى رزين روايت كرده كه گفت : يكى از مشركين كمر خود را خم ميكرد و خود را با جامـه اش پنـهان ميساخت.

و درون مجمع البيان از على بن الحسين و ابى جعفر و جعفر بن محمد روايت شده كه فرمود: كلمـه (يثنونى ) بر وزن (يفعوعل ) است.

رواياتى درون مورد رزاق بودن خداى تعالى و تقدير روزى براى همـه

و درون تفسير عياشى از محمد بن فضيل از جابر از ابى جعفر (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: مردى از باديه نشينان نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمد و عرضه داشت : يا رسول اللّه ! من داراى پسران و ان و برادران و ان و پسر زاده ها و زاده ها و برادر زاده ها و زاده هائى هستم، و زندگى بر ما خفيف هست - يعنى درون سطحى بسيار پايين زندگى مى كنيم - اگر صلاح ميدانى دعا كن خداى تعالى بـه زندگى ما وسعت و گشايشى دهد. امام (عليه السلام) فرمود: وقتى كلام آن مرد بـه اينجا رسيد گرى هاش گرفت و مسلمانان بـه حال او رقت كردند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اين آيه را تلاوت فرمود: (و ما من دابة فى الارض الا على اللّه رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها كل فى كتاب مبين )، آنگاه فرمود: هر كس كه اينگونـه شكم هاى گرسنـه را كه رزقشان از ناحيه خداى تعالى ضمانت شده تكفل كند خداى تعالى رزق او را ريزان كند آنچنانكه آب درون سراشيبى فرو مى ريزد، آنگاه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) دعا كرد و مسلمانان آمين گفتند.

امام باقر (عليه السلام) سپس فرمود: شخصى كه آن مرد را درون زمان عمر ديده و حال او را پرسيده بود بـه من گفت كه آن مرد درون جوابم گفت : (بعد از دعاى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) داراى بهترين وضع شدم، وضعم درون ميان افرادى كه خدا رزق حلالشان داده از همـه بهتر و مالم از همـه بيشتر هست ).

و درون الدر المنثور هست كه حكيم ترمذى درون كتاب (نوادر الاصول ) خود، و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - و ابن مردويه، و بيهقى درون كتاب (شعب الايمان ) از ابن مسعود از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: وقتى مقدر شده باشد كه يكى از شما درون سرزمينى از دنيا برود، براى او حاجتى پيش مى آيد كه مجبور شود بـه آن سرزمين سفر كند و سفر خواهد كرد که تا آخرين گامى كه مقدر شده بردارد بر مى دارد،

آنگاه درون همان نقطه قبض روح و آن زمين درون روز قيامت او را بيرون مى اندازد و مى گويد: پروردگارا اين آن امانتى هست كه بـه من سپردى.

مؤلف: تفسير بودن اين روايت براى آن آيه خيلى روشن نيست.

و درون كافى بـه سند خود از ابى حمزه ثمالى از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) درون حجة الوداع فرمود: مردم ! آگاه باشيد كه جبرئيل (روح الامين ) بـه دلم انداخت كه هيچ انسانى از دنيا نمى رود مگر بعد از آنكه رزقى كه برايش معين شده که تا به آخر خورده باشد، بنابراين، از خدا بترسيد و در طلب رزق معتدل باشيد و دير رسيدن چيزى از رزق، شما را وا ندارد بـه اينكه آن را با ارتكاب يكى از گناهان طلب كنيد، زيرا خداى تعالى ارزاق را كه بين خلق خود تقسيم كرده حلالش را تقسيم كرده، نـه حرامش را. بنابراين هر كس از خدا پروا كند و خويشتندار باشد، خداى عزوجل رزق او را از راه حلال مى رساند و هر كس پرده پوشش خدائى را پاره كند و رزق خويش را از راه غير مشروع بـه دست بياورد خداى تعالى از باب قصاص ‍ همان مقدار از رزق حلال او را دريغ نموده، درون عين حال درون حساب او محاسبه مى كند.

مؤلف: اين روايت از روايات مشـهورى هست كه هم عامـه و هم خاصه بـه طرقى بسيار، آن را روايت كرده اند.

و درون تفسير عياشى از ابى الهذيل از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: خداى سبحان ارزاق را بين بندگانش تقسيم نمود و مقدار بسيارى را زيادى آورده كه آن را بين هيچكس تقسيم نكرده و آيه (و اسالوا اللّه من فضله ) بـه همين زيادت اشاره نموده مى فرمايد: از آنچه خداى تعالى زيادى آورده درخواست كنيد.

مؤلف: اين روايت از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيز نقل شده و ما درون تفسير آيه شريفه (و ترزق من تشاء بغير حساب ) و آيه شريفه (و اسالوا اللّه من فضله ) پاره اى روايات درون اين معنا آورديم.

و درون كافى از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: امير المؤمنين بارها مى فرمود: بدانيد و به يقين بدانيد كه خداى عزوجل بـه هيچ بندهاى هر قدر هم تلاشگر باشد و هر قدر زرنگى و چاره انديشى اش عظيم باشد و بسيار حيله گر و نيرنگ باز باشد اجازه نمى دهد از مقدراتى كه او درون ذكر حكيم برايش تقدير كرده پيشى گرفته و آن مقدرات را تغيير دهد. ايها الناس ! هيچ انسانى بـه علت مـهارتش نمى تواند پشيزى از آنچه برايش مقدر شده زيادتر بـه دست آورد و هيچ انسانى بـه علت حماقت و كودنى اش پشيزى از آنچه برايش مقدر شده كمتر نمى گيرد. و بنابراين كسى كه بـه اين دو نكته علم و اعتقاد داشته و بر طبق آن عمل كند درون به دست آوردن بهره اش از ساير مردم راحت تر است، و كسى كه بـه اين معانى علم دارد و ليكن بر طبق آن عمل نمى كند درون خسارتش از همـه مردم خاسرتر و زيانكارتر است، و چه بسيار افرادى كه غرق نعمتند ولى خدا بـه منظور استدراج غرق نعمتشان كرده و چه بسيار گرفتاران و تهى دستانى كه خدا خيرشان را درون تهى دستى ديده.

بنابراين، اى تلاشگر درون تلاش خود از خدا پروا داشته باش و در شتابت كوتاه بيا، و از خواب غفلتت بيدار شو، و در آنچه از ناحيه خداى عزوجل بـه زبان پيامبر گرامى اش جارى شده تفكر كن...

دو روايت از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام)، مربوط بـه طلب روزى حلال از راه كار و تلاش

و درون كافى بـه سند خود از ابن ابى عمير از عبداللّه بن حجاج از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: محمد بن منكدر بارها مى گفت من خيال نمى كردم كه على بن الحسين (عليه السلام) فرزندى از خود بـه يادگار خواهد گذاشت كه از خودش بهتر باشد، و چون فرزندش محمد بن على را ديدم رفتم که تا او را موعظه اى كنم، ولى او مرا موعظه كرد. دوستانش از او پرسيدند بـه چه چيز تو را موعظه كرد؟ گفت : روزى كه هوا بسيار گرم بود بـه اطراف مدينـه رفتم و به ابو جعفر محمد بن على كه مردى تنومند بود برخوردم و ديدم كه بـه دست دو غلام و يا آزاد شده سياه تكيه كرده هست در دل با خود گفتم سبحان اللّه ! مرد محترمى از محترمين قريش درون اين ساعت روز و با چنين حالتى بـه دنبال دنيا برخاسته جا دارد او را موعظه اى كنم و حتما اين كار را خواهم كرد.

لا جرم بـه نزديكش رفته سلام كردم، ايشان درون حالى كه عرق از سر و رويش مى ريخت با حالتى كه بيانگر بى مـهرى بود جواب سلامم را داد. عرض كردم : خدا تو را اصلاح كند آيا اين درست هست كه مردى محترم از شيوخ قريش درون اين ساعت و با اين حالت درون طلب دنيا باشد؟

و آيا اگر درون همين حال اجلت فرا رسد فكر ميكنى كه درون چه حالى از دنيا رفته باشى ؟ فرمود: اگر مرگ من درون اين ساعت برسد درون حالى رسيده كه من مشغول طاعت خداى عزوجل هستم و خود و عيالم را از تو و از مردم بى نياز مى كنم، ترس من تنـها از اين هست كه مرگم درون حالى برسد كه مشغول گناهى از گناهان باشم. گفتم : بله، خدا رحمتت كند تو درست گفتى، من آمدم تو را موعظه كنم تو مرا موعظه كردى.

و درون همان كتاب از عبد الاعلى مولاى آل سام روايت كرده كه گفت : روزى تابستانى كه هوا بسيار گرم بود درون يكى از راههاى مدينـه بـه امام صادق (عليه السلام) برخورده عرض كردم : فدايت شوم آيا با آن وضعى كه نزد خداى تعالى و با آن قرابتى كه نسبت بـه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) دارى درون مثل چنين روزى چرا خود را بـه زحمت مى اندازى ؟ فرمود: اى عبد الاعلى بـه طلب رزق برخاسته ام که تا از كسى مثل تو بى نياز باشم.

مؤلف: بين اعتقاد بـه اينكه رزق تقسيم شود، و بين امر بـه طلب رزق منافاتى نيست و اين معنا روشن است.

چند روايت درباره خلقت آسمانـها و زمين و جمله : (و كان عرشـه على الماء)

و درون الدر المنثور هست كه طيالسى و احمد و ترمذى - وى حديث را حسن دانسته - و ابن ماجه و ابن جرير و ابن منذر و ابوالشيخ درون كتاب (العظمة ) و ابن مردويه و بيهقى درون كتاب (الاسماء و الصفات ) از ابى رزين روايت كرده اند كه گفته هست : بـه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرضه داشتم پروردگار ما قبل از آنكه خلق خود را بيافريند كجا بود؟ فرمود: درون عمائى بود كه ما تحت و مافوق آن هوا بود، و عرش خود را بر آب خلق كرد.

مؤلف: كلمـه (عماء) بـه معناى ابر و مـه غليظى هست كه جلو ديد چشم را بگيرد و كلمـه (ما) درون (ما تحت و مافوق ) موصوله هست و مراد از (هوا) فضائى هست كه از هر چيز خالى باشد، همچنانكه درون جمله (افئدتهم هواء - دلهايشان خالى هست ) بـه اين معنا آمده.

ممكن هم هست حرف (ما) نافيه و كلمـه (هواء) بـه همان معناى معروفش باشد كه درون اين صورت منظور از آن جمله، اين مى شود كه : خداى تعالى درون عمائى بود كه مانند ساير عماءها (ابرها) بالا و پائينش را هواء احاطه نداشت.

و اين روايت از روايات تجسم هست (كه يا بايد طرح و طرد شود، و يا توجيه گردد) و لذا آن را توجيه كرده اند بـه اينكه تعبير بـه عماء كنايه هست از غيب ذات كه ديدگان از ديدنش ناتوان و عقول از دركش حيرانند.

و درون همان كتاب هست كه احمد، بخارى، ترمذى، نسائى و ابوالشيخ درون كتاب (العظمة ) و ابن مردويه و بيهقى درون كتاب (الاسماء و الصفات ) همگى از عمران بن حصين روايت كرده اند كه گفت : اهل يمن بـه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرضه داشتند: يا رسول اللّه ! بما خبر بده از اول اين امر كه چگونـه بوده هست ؟ فرمود: خداى تعالى قبل از هر چيز بود، و در آن هنگام عرش او بر آب بود، و در لوح محفوظ ذكر همـه چيز را نوشت و آنگاه آسمانـها و زمين را خلق كرد. (در اين هنگام شخصى ) ندا درون داد كه : اى پسر حصين ماده شترت رفت، من (رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مردم يمن را ترك گفته ) بـه دنبال شترم روانـه شدم ديدم حيوان بـه طمع آب سرابهائى را كه درون بيابان از دور مى بيند تعقيب مى كند، و خلى متاسف شدم و دلم مى خواست از شترم چشم پوشى كرده خود را بـه حضور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) برسانم.

مؤلف: عده اى از رجال حديث اين روايت را از بريده نقل كرده اند، و در آخر روايت آنان آمده كه بريده گفت : سپس شخصى نزدم آمد و گفت : ماده شترت فرار كرد، من از محضر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بيرون آمدم، ولى برق سراب نگذاشت ببينم شتر درون كدام طرف بيابان است، و خيلى دلم مى خواست از آن صرف نظر كنم. و اينكه يك جريان بـه دو نفر نسبت داده شده خود دليل بر سستى و بى اعتبارى اين دو حديث است.

رواياتى درون ذيل جمله: (ليبلوكم ايكم احسن عملا) و بيان مراد از نيكوكارتر بودن

و باز درون همان كتاب درون ذيل جمله (ليبلوكم ايكم احسن عملا) آمده كه داوود بن محبر (مركب ساز) درون كتاب (العقل ) و ابن جرير و ابن ابى حاتم و حاكم درون (التاريخ ) و ابن مردويه از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت : وقتى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آيه (ليبلوكم ايكم احسن عملا) را تلاوت كرد، پرسيدم : يا رسول اللّه ! معناى اين جمله چيست ؟ فرمود: معنايش اين هست كه خدا مى خواهد شما را بيازمايد و معلوم كند عقل كدامتان بهتر است. آنگاه فرمود: و عقل آن كسى از شما بهتر هست كه از همـه شما بيشتر از گناه و محارم الهى پرهيز كند و به طاعت خدا داناتر - و در نسخهاى ديگر عامل تر - باشد.

و درون كافى با ذكر سند از سفيان بن عيينـه از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه درون تفسير اين كلام خداى عزوجل (ليبلوكم ايكم احسن عملا) فرمود: منظور خداى تعالى اين نيست كه كداميك از شما زيادتر عمل مى كنيد، بلكه منظور اين هست كه كداميك بيشتر بـه واقع اصابه مى كنيد، يعنى درست تر عمل مى كنيد، و (منشاء همـه درستى ها) و اصابه ها همانا ترس از خدا و نيت صادق است.

آنگاه فرمود: عمل را باقى گذاشتن (و بـه آن ادامـه و تمرين كردن ) که تا زمانى كه خالص شود سخت تر هست از خود عمل، و عمل خالص آن عملى هست كه منظورت از انجام آن اين نباشد كه غير از خدا كسى تو را درون برابر آن ستايش كند، و اين چنين نيتى از خود عمل دشوارتر است. البته اين را هم بدانيد كه نيت، خود همان عمل است. آنگاه اين آيه را تلاوت كردند: (قل كل يعمل على شاكلته ). مؤلف: اينكه امام فرمود: (بايد بدانيد كه نيت، همان عمل هست ) معنايش اين هست كه عمل هيچ اثرى ندارد مگر طبق آن نيتى كه با عمل بوده.

دو روايت درباره اينكه مراد از (امت معدوده ) درون آيه شريفه، امام زمان (ع) و اصحاب اويند

و صاحب تفسير نعمانى بـه سند خود از اسحاق بن عبدالعزيز از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه درون ذيل جمله (لئن اخرنا عنـهم العذاب الى امة معددة ) فرمود: منظور از (عذاب ) خروج مـهدى (عليه السلام)، و منظور از (امت معدوده ) اهل بدر و اصحاب آن جنگ است.

مؤلف: اين معنا را كلينى درون كافى و قمى و عياشى درون تفسير خود از امام على و امام باقر و امام صادق (عليه السلام) روايت كرده اند.

و درون مجمع البيان هست كه بعضى گفته اند: منظور از امت معدوده اصحاب مـهدى (عليه السلام) هست كه عددشان سيصد و ده و اندى نفر هست - بـه مقدار عدد اصحاب بدر - كه درون روز ظهورش درون يك ساعت دور آن جناب جمع مى شوند، همانطور كه قطعات ابرهاى پائيزى دور هم جمع مى شوند. آنگاه گفته هست : اين معنا از امام ابى جعفر و ابى عبد اللّه (عليه السلام) روايت شد است.

و درون تفسير قمى درون ذيل جمله (الا الذين صبروا و عملوا الصالحات ) آمده كه امام فرمود: يعنى درون شدائد صبر مى كنند، و در روز راحتى اعمال صالح انجام مى دهند.

روايتى درون مورد تقسيم امت محمد (ص) درون روز قيامت بـه سه دسته و حبط اعمال دو دسته از آنان

و درون الدر المنثور درون ذيل آيه (من كان يريد الحيوة الدنيا) آمده كه بيهقى درون كتاب (الشعب ) از انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: وقتى قيامت بپا شود امت من سه طائفه خواهند شد: 1 - فرقه اى كه خداى تعالى را بـه خلوص ‍ عبادت مى كرده اند 2 - فرقه اى كه خداى تعالى را بـه رياء بندگى مى كرده اند 3 - فرقه اى كه خدا را عبادت مى كردند که تا به سودى دنيوى برسند. خداى تعالى بـه آنكه بـه منظور دنيا خدا را عبادت مى كرد مى فرمايد: تو را بـه عزت و جلال خودم سوگند مى دهم بگو كه درون عبادتت چه منظور داشتى ؟ درون پاسخ مى گويد: منظورم دنيا بود. خطاب مى رسد لاجرم آنچه از راه عبادت جمع كردى برايت سودى ندارد و به سوى آن برنخواهى گشت، او را بـه سوى آتش ببريد.

و بـه آنكه عبادت خدا را ريائى انجام داده هست مى فرمايد: تو را بـه عزت و جلال خود سوگند مى دهم بگو كه از عبادت من چه منظورى داشتى ؟ مى گويد: منظورم خودنمائى بود. بعد خطاب مى رسد هر عبادتى كه مى كردى و با آن خودنمائى مى نمودى بـه درگاه ما نرسيده درون نتيجه آن عبادت، امروز سودى بـه حالت ندارد، او را بـه سوى آتش ببريد.

و بـه آنكه عبادت خدا را بـه خلوص انجام مى داده خطاب مى رسد: تو را بـه عزت و جلالم سوگند، بگو كه بـه چه منظورى مرا عبادت مى كردى ؟ مى گويد: بـه عزت و جلالت سوگند كه تو خود از من بهتر مى دانى كه تو را فقط صرفا براى خوشنودى و پاداش خانـه آخرتت عبادت مى كردم. خطاب مى رسد: آرى، راست گفتى اى بنده من، او را بـه سوى بهشت ببريد.

   |  |  | 




[آیـات 1- 16 هود-تفسیر المـیزان دانلود اهنگ سنه بان بان]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 27 Aug 2018 00:57:00 +0000